داستان ترسناک
داستان ترسناک
(برای خودم پیش اومده*:)
فکر کنم ۱ هفته پیش بود")
داداش کوچولوم مریض شده بود و رفتیم دکتر. من و مامان و بابام و مامانبزرگم بودیم (با بچه)
چون یکمی طول میکشید گفتم که من تو ماشین میمونم
ساعتای ۱۰ و ۱۱ شب بود که از خونه راه افتادیم
و ساعتای ۱۲ و خورده ای رسیدیم
چون اونجا زیاد منطقه امنی نبود درای ماشینو قفل کرده بودم
ولی پنجره ها تا آخر باز بود
همینجور داشتم ویدیو یوتوب نگاه میکردم که یدفعه به پنجره نگاه کردم ،
یه مردی کنار دیوار وایستاده بود و به من نگاه میکرد خلاصه توجهی نکردم....
نیم ساعت بعد دیدم هنوز داره نگام میکنه
راستش یکمی استرس گرفتم و بهش گفتم چیه؟
دیدم داره میاد سمتم!!!💔
خلاصه ریدم و پنجره هارو دادم بالا🫒
ما اومده بودیم مسافرت و تو ماشینمون چاقو بود برای غذا...
پنجره رو که دادم بالا به من خندید و اومد طرف ماشین..... منم از ترس همون ۲ تا چاقو رو بدون اینکه بفهمه گزاشتم کنارم
که یه لحظه انگار ذهنم بهم اخطار داد که درارو چک کنم به عقب نگاه کردم دیدم در نیمه بازهههعه..💔💔😶😰😰😰
تا خواستم درو ببندم درو گرفت و کشید منم تا زور داشتم درو بستم و قفل کردم بعد سریع شماره ۱۱۰ رو گرفتم و چاقو رو بهش نشون دادم
گوشیو نشون دادم که دارم ۱۱۰ میگیرم اما ایکاش نشون نمیدادم....
پنجر پنجررو شکست و منم چاقو رو گرفتم جلوش اما از دستم افتاد😐🥸🤧
چیزی نبود از خودم دفاع کنم که یادم اومد آینه بالا در میاد😶
آینرو برداشتمو با تمام زورم زدم وست کلش😎
بیهوش شد زنگ زدم ۱۱۰ و اومدن و تامام😅
(برای خودم پیش اومده*:)
فکر کنم ۱ هفته پیش بود")
داداش کوچولوم مریض شده بود و رفتیم دکتر. من و مامان و بابام و مامانبزرگم بودیم (با بچه)
چون یکمی طول میکشید گفتم که من تو ماشین میمونم
ساعتای ۱۰ و ۱۱ شب بود که از خونه راه افتادیم
و ساعتای ۱۲ و خورده ای رسیدیم
چون اونجا زیاد منطقه امنی نبود درای ماشینو قفل کرده بودم
ولی پنجره ها تا آخر باز بود
همینجور داشتم ویدیو یوتوب نگاه میکردم که یدفعه به پنجره نگاه کردم ،
یه مردی کنار دیوار وایستاده بود و به من نگاه میکرد خلاصه توجهی نکردم....
نیم ساعت بعد دیدم هنوز داره نگام میکنه
راستش یکمی استرس گرفتم و بهش گفتم چیه؟
دیدم داره میاد سمتم!!!💔
خلاصه ریدم و پنجره هارو دادم بالا🫒
ما اومده بودیم مسافرت و تو ماشینمون چاقو بود برای غذا...
پنجره رو که دادم بالا به من خندید و اومد طرف ماشین..... منم از ترس همون ۲ تا چاقو رو بدون اینکه بفهمه گزاشتم کنارم
که یه لحظه انگار ذهنم بهم اخطار داد که درارو چک کنم به عقب نگاه کردم دیدم در نیمه بازهههعه..💔💔😶😰😰😰
تا خواستم درو ببندم درو گرفت و کشید منم تا زور داشتم درو بستم و قفل کردم بعد سریع شماره ۱۱۰ رو گرفتم و چاقو رو بهش نشون دادم
گوشیو نشون دادم که دارم ۱۱۰ میگیرم اما ایکاش نشون نمیدادم....
پنجر پنجررو شکست و منم چاقو رو گرفتم جلوش اما از دستم افتاد😐🥸🤧
چیزی نبود از خودم دفاع کنم که یادم اومد آینه بالا در میاد😶
آینرو برداشتمو با تمام زورم زدم وست کلش😎
بیهوش شد زنگ زدم ۱۱۰ و اومدن و تامام😅
۲.۶k
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.