فیک جونگکوک پارت ۸
لباس دیسکوی ا/ت و جونگکوک رو گذاشتم تو اسلاید
نامجون:بریم شام بچه ها
لیسا:نظرتون چیه م.ش.ر.و.ب بخوریم؟
همه به جز لیا و ا/ت:باشه عالیه
لیا و ا/ت:اقا ما هنوز ۱۵ سالمونه هاااا
جونگکوک :تو هنوز بانی گوچولوی منی تو نخور
تهیونگ:لیا عشقم هرجور دوست داری
لیا:نه بابا نمیخورم اوپا
هیونجین:خب پس به سلامتی دوستی مون(ا/ت و لیا هم نوشابه میخورن)
یجی:خب بریم دیسکو؟
هیونجین:بریم چاگیا بریمم
همه:بریم
بابای ا/ت روبه جونگکوک:دخترمو به تو سپردم
جونگکوک که مسته سعی میکنه درست جواب بده:باشه پدر جون
تو دیسکو:
جونگکوک:ا/ت پسرای اینجا منحرفن مواظب باش
ا/ت:عه کوکی بابام گفت تو مواظبم باشی
جونگکوک:باشه بیبی
فلیکس:برقصین دیگه
شب ۱۲ شد و برگشتین اتاق هاتون.همه خیلی الکل خورده بودن و مست بودن و جونگکوک بخاطر تو که شب تحریک نشه نخورد
جونگکوک:ا/ت بیا بریم بالکن
ا/ت:باشه
جونگکوک از کمر ا/ت گرفت و بغلش کرد و میخواست ببوستش که:
ا/ت:برو تو برووو
جونگکوک که در حال ول کردن کمرش بود:چرا؟
ا/ت:تو برو
داخل اتاق جونگکوک:هان چی شده؟
ا/ت:مامان بابام و مامانبزرگم (همون مامان باباش که جدیه) و دختر خاله ی ۱۰ سالم هم اتاق کناری ما ان و اونا هم بالکن بودن و مارو دیدن.کدوم خاکو به سرم بریزم حالا؟
جونگکوک:نمیدونم.حالا بیا بخوابیم اگه فردا سراغشو گرفتن یه فکری میکنیم.
ا/ت:باشه
جونگکوک:خب بیا بخوابیم چاگیا.(از شکم ا/ت رو بغل کرد)شب بخیر
ا/ت:شب بخیر کوکی
■■■■■■■■■■■■■□
□□□□□□□□□□□□□■
■■■■■■■■■■■■■□
□□□□□□□□□□□□□■
امیدوارم خوشتون اومده باشه
نامجون:بریم شام بچه ها
لیسا:نظرتون چیه م.ش.ر.و.ب بخوریم؟
همه به جز لیا و ا/ت:باشه عالیه
لیا و ا/ت:اقا ما هنوز ۱۵ سالمونه هاااا
جونگکوک :تو هنوز بانی گوچولوی منی تو نخور
تهیونگ:لیا عشقم هرجور دوست داری
لیا:نه بابا نمیخورم اوپا
هیونجین:خب پس به سلامتی دوستی مون(ا/ت و لیا هم نوشابه میخورن)
یجی:خب بریم دیسکو؟
هیونجین:بریم چاگیا بریمم
همه:بریم
بابای ا/ت روبه جونگکوک:دخترمو به تو سپردم
جونگکوک که مسته سعی میکنه درست جواب بده:باشه پدر جون
تو دیسکو:
جونگکوک:ا/ت پسرای اینجا منحرفن مواظب باش
ا/ت:عه کوکی بابام گفت تو مواظبم باشی
جونگکوک:باشه بیبی
فلیکس:برقصین دیگه
شب ۱۲ شد و برگشتین اتاق هاتون.همه خیلی الکل خورده بودن و مست بودن و جونگکوک بخاطر تو که شب تحریک نشه نخورد
جونگکوک:ا/ت بیا بریم بالکن
ا/ت:باشه
جونگکوک از کمر ا/ت گرفت و بغلش کرد و میخواست ببوستش که:
ا/ت:برو تو برووو
جونگکوک که در حال ول کردن کمرش بود:چرا؟
ا/ت:تو برو
داخل اتاق جونگکوک:هان چی شده؟
ا/ت:مامان بابام و مامانبزرگم (همون مامان باباش که جدیه) و دختر خاله ی ۱۰ سالم هم اتاق کناری ما ان و اونا هم بالکن بودن و مارو دیدن.کدوم خاکو به سرم بریزم حالا؟
جونگکوک:نمیدونم.حالا بیا بخوابیم اگه فردا سراغشو گرفتن یه فکری میکنیم.
ا/ت:باشه
جونگکوک:خب بیا بخوابیم چاگیا.(از شکم ا/ت رو بغل کرد)شب بخیر
ا/ت:شب بخیر کوکی
■■■■■■■■■■■■■□
□□□□□□□□□□□□□■
■■■■■■■■■■■■■□
□□□□□□□□□□□□□■
امیدوارم خوشتون اومده باشه
۶.۸k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.