فیک تهیونگ ( عشق+بی انتها)P58
هیناه
روزه بعد که رفتم شرکت همه درحال پچ پچ بودن.
اولین باری بود که کارمندامو اینطوری میدیدم،با تعجب ایستادمو نگاهشون کردم که شخصی که از دفترم خارج شد متعجب ترم کرد.
بی اجازه؟ تو اتاق من؟
دقیق تر که از نظر گذروندمش متوجه شدم این همون دخترست که دیروز با گریه از اتاق تهیونگ بیرون زد
قدم های سنگینی برداشتمو با اعتماد به نفس رفتم سمتش
_خانم محترم
برگشت سمتم با دیدنم لبخندی زد
_هیناه تویی درسته ؟
_بله خودمم،شما تو اتاق من...
فورا دستشو جلوم دراز کرد و نزاشت حرفمو ادامه بدم با لبخندی که پهن تر شده بود روی لباش بهم نگاه میکرد
دستمو گذاشتم تو دستشو باهاش دست دادم
_منم سویونم...خوشبختم
_همچنین
وقتی رد نگاهم که سمت اتاق بود و گرفت گفت : راستش این طبقه و این اتاق قبلا برای من بود الان میخوام بیام اینجا تا کارمو شروع کنم
کارشو شروع کنه؟ این کی بود؟
با بالا گرفتن پچ پچ ها و همچنین صدای سلام احوال پرسی که نشان از اومدن تهیونگ بود باعث شد برگردم به پشت سر
دختری که الان خودشو سویون معرفی کرده بود با لبخنده دندون نمایی به تهیونگ نگاه کرد
تهیونگ کنارمون وایستاد و روبه سویون گفت: اینجا چیکار میکنی؟ تو این طبقه؟
سویون بیخیال شونهای بالا انداختو گفت: میخوام تو جای قبلیم کار کنم
دلم نمیخواست اون اتاقو بدم به این،اخه مکان خوبی بود.
_اما من نمیخوام دفتره کارمو تعویض کنم
دختره با ابرو های بالا پریده نگام کرد و گفت : قبل از شما مال من بود
تا خواستم حرفی بزنم تهیونگ گفت : هیناه وسایلاتو جمع کن به طبقه پایین منتقل کنید همه چیزو
بعد روبه کارمندا با اخم گفت : هرچه سریعتر به پایین انتقال بدین اینجا رو
بعد هم بی تفاوت بهم رفت،یعنی چی؟ چرا اینطوری حرف زد ؟
روزه بعد که رفتم شرکت همه درحال پچ پچ بودن.
اولین باری بود که کارمندامو اینطوری میدیدم،با تعجب ایستادمو نگاهشون کردم که شخصی که از دفترم خارج شد متعجب ترم کرد.
بی اجازه؟ تو اتاق من؟
دقیق تر که از نظر گذروندمش متوجه شدم این همون دخترست که دیروز با گریه از اتاق تهیونگ بیرون زد
قدم های سنگینی برداشتمو با اعتماد به نفس رفتم سمتش
_خانم محترم
برگشت سمتم با دیدنم لبخندی زد
_هیناه تویی درسته ؟
_بله خودمم،شما تو اتاق من...
فورا دستشو جلوم دراز کرد و نزاشت حرفمو ادامه بدم با لبخندی که پهن تر شده بود روی لباش بهم نگاه میکرد
دستمو گذاشتم تو دستشو باهاش دست دادم
_منم سویونم...خوشبختم
_همچنین
وقتی رد نگاهم که سمت اتاق بود و گرفت گفت : راستش این طبقه و این اتاق قبلا برای من بود الان میخوام بیام اینجا تا کارمو شروع کنم
کارشو شروع کنه؟ این کی بود؟
با بالا گرفتن پچ پچ ها و همچنین صدای سلام احوال پرسی که نشان از اومدن تهیونگ بود باعث شد برگردم به پشت سر
دختری که الان خودشو سویون معرفی کرده بود با لبخنده دندون نمایی به تهیونگ نگاه کرد
تهیونگ کنارمون وایستاد و روبه سویون گفت: اینجا چیکار میکنی؟ تو این طبقه؟
سویون بیخیال شونهای بالا انداختو گفت: میخوام تو جای قبلیم کار کنم
دلم نمیخواست اون اتاقو بدم به این،اخه مکان خوبی بود.
_اما من نمیخوام دفتره کارمو تعویض کنم
دختره با ابرو های بالا پریده نگام کرد و گفت : قبل از شما مال من بود
تا خواستم حرفی بزنم تهیونگ گفت : هیناه وسایلاتو جمع کن به طبقه پایین منتقل کنید همه چیزو
بعد روبه کارمندا با اخم گفت : هرچه سریعتر به پایین انتقال بدین اینجا رو
بعد هم بی تفاوت بهم رفت،یعنی چی؟ چرا اینطوری حرف زد ؟
۵.۶k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.