وانشات خونآشامی ~آشنایی خونین~pt13
ا.ت:خب، شاید من میدونم اون چیزی کع دنبالش میگردی کجاس
تهیونگ: تو به وسایل من دس میزنی؟
اداشو در اوردی: تو به وسایل من دس میزنی! همه این وسایل وسایل توعن مگه اینجا چیزی هس که مال من باشه، و من کلا تو اتاقم میدونم چی کجاس
تهیونگ: نه تو نمیدونی کجاس
از فرصت استفاده کردی و رفتی اون گیاه که تبدیل به اب شده بود رو برداشتی
و به سمتش دراز کردی
که معنا دار نگات کرد
ا.ت: اونجوری نگام نکن. ادم وقتی اب میخوره بهتر فکر میکنه
تهیونگ: من ادم نیستم
ا.ت: چرا تو ذوقم میزنی اخه! منم دل دارم ها
تهیونگ: دی بده
با ذوق بهش دادی
سرشو بلند کرد و همشو یه جا خورد
حالشو بهم زد وگف: این.. این چی بود.. دادی بهم
که سرش گیج رف.. کم کم کنترلش رو از دس داد به میز تکیه داد
و افتاد زمین
ترسیده بودی با خودت فکر کرده بودی کم کم تغیر میکنه نه اینطوری یهویی
صدای جیغی ازش اومد که رسما گوشات داشتن کر میشدن کم کم هوا سیاه میشد
تهیونگ: میدونی.. میدونی.. اگه من تبدیل به انسان بشم همه این منطقه نابود میشه... حتی.. حتی شماا انسان هاا
بیشتر ترسیدی
همه ریختن تو اتاق. نایون هم با یه پسر اومد
اون پسره به تهیونگ کمک کرد که پاشه
و بردتش
نایون: ا. ت تو چیکار کردی ها
بدون توجه به حرفش از کنارش رد شدی و دنبال تهیونگ رفتی
نایون اومد و تو نصف راه رو دستت رو گرف
نایون: چقد هم نگران میره انگار نه انگار خودش کرده
ا.ت: انگار نه انگار شما هم منو برده خودتون کردین... چرا واقعا خودتونو نمیبینید.. کاری شما دارین با من میکنین خیلی بدتر از اینه... قبل از اینکه زری بزنید فک کنین
و دستتو کشیدی و رفتی
یه جا مثل درمانگاهی چیزی تو خونه بود تهیونگ رو بردن اونجا
تو، نایون، و اون پسره اونجا نشسته بودین
ا.ت: ایشون کی باشن؟
نایون: شوهرم!
ا.ت: اوووووو. شوهرم کردین ولی خبر هم نمیدین،
اومم اره دیگه نگفتی که یهویی چشم نخوره ازدواجتون اخه من ازدواج اجباری کردم هاا ازدواج با عشق رو ببینم حتما حسودی میکنم... کی ازدواج کردین؟ اوممم الان قبل از اینکه من بیام اینجا کردین... چطور شوهرتو تنها میذاشتی میومدی کنارم ها؟...
نایون: ا. ت تو چت شده چرا اینجوری شدی...
ا.ت: ببخشید احساساتم رو نابود کردین!
که دکتر اومد بیرون
نایون و شوهرش رفتن تو ولی تو نرفتی
ترسیده بودی
رفتی کتابخونه تا ببینی چیزی هم درمورد این نگفته
اولش نزاشتن ولی بعدش گزاشتن بری تو و بهت یه چیزی مثل پاکن دادن و گفتن انسان ها با این پاکن میتونن ببینن
رفتن
ا. ت: یعنی واقعا من اینقد خون بی خود ریختم اه
صفحه بعدشو که با خودت فکر کرده بودی لازم نیس نگا کنی باز کردی
دیدی نوشته
تذکر: فقط کسی میتونه بهش این اب رو بده که هم انسان باشه هم جنس مخالف، هم! عاشقش باشه روش تاثیر میذاره
ا.ت: ینی.. عاشق منه!!
نابود شدی
تهیونگ: تو به وسایل من دس میزنی؟
اداشو در اوردی: تو به وسایل من دس میزنی! همه این وسایل وسایل توعن مگه اینجا چیزی هس که مال من باشه، و من کلا تو اتاقم میدونم چی کجاس
تهیونگ: نه تو نمیدونی کجاس
از فرصت استفاده کردی و رفتی اون گیاه که تبدیل به اب شده بود رو برداشتی
و به سمتش دراز کردی
که معنا دار نگات کرد
ا.ت: اونجوری نگام نکن. ادم وقتی اب میخوره بهتر فکر میکنه
تهیونگ: من ادم نیستم
ا.ت: چرا تو ذوقم میزنی اخه! منم دل دارم ها
تهیونگ: دی بده
با ذوق بهش دادی
سرشو بلند کرد و همشو یه جا خورد
حالشو بهم زد وگف: این.. این چی بود.. دادی بهم
که سرش گیج رف.. کم کم کنترلش رو از دس داد به میز تکیه داد
و افتاد زمین
ترسیده بودی با خودت فکر کرده بودی کم کم تغیر میکنه نه اینطوری یهویی
صدای جیغی ازش اومد که رسما گوشات داشتن کر میشدن کم کم هوا سیاه میشد
تهیونگ: میدونی.. میدونی.. اگه من تبدیل به انسان بشم همه این منطقه نابود میشه... حتی.. حتی شماا انسان هاا
بیشتر ترسیدی
همه ریختن تو اتاق. نایون هم با یه پسر اومد
اون پسره به تهیونگ کمک کرد که پاشه
و بردتش
نایون: ا. ت تو چیکار کردی ها
بدون توجه به حرفش از کنارش رد شدی و دنبال تهیونگ رفتی
نایون اومد و تو نصف راه رو دستت رو گرف
نایون: چقد هم نگران میره انگار نه انگار خودش کرده
ا.ت: انگار نه انگار شما هم منو برده خودتون کردین... چرا واقعا خودتونو نمیبینید.. کاری شما دارین با من میکنین خیلی بدتر از اینه... قبل از اینکه زری بزنید فک کنین
و دستتو کشیدی و رفتی
یه جا مثل درمانگاهی چیزی تو خونه بود تهیونگ رو بردن اونجا
تو، نایون، و اون پسره اونجا نشسته بودین
ا.ت: ایشون کی باشن؟
نایون: شوهرم!
ا.ت: اوووووو. شوهرم کردین ولی خبر هم نمیدین،
اومم اره دیگه نگفتی که یهویی چشم نخوره ازدواجتون اخه من ازدواج اجباری کردم هاا ازدواج با عشق رو ببینم حتما حسودی میکنم... کی ازدواج کردین؟ اوممم الان قبل از اینکه من بیام اینجا کردین... چطور شوهرتو تنها میذاشتی میومدی کنارم ها؟...
نایون: ا. ت تو چت شده چرا اینجوری شدی...
ا.ت: ببخشید احساساتم رو نابود کردین!
که دکتر اومد بیرون
نایون و شوهرش رفتن تو ولی تو نرفتی
ترسیده بودی
رفتی کتابخونه تا ببینی چیزی هم درمورد این نگفته
اولش نزاشتن ولی بعدش گزاشتن بری تو و بهت یه چیزی مثل پاکن دادن و گفتن انسان ها با این پاکن میتونن ببینن
رفتن
ا. ت: یعنی واقعا من اینقد خون بی خود ریختم اه
صفحه بعدشو که با خودت فکر کرده بودی لازم نیس نگا کنی باز کردی
دیدی نوشته
تذکر: فقط کسی میتونه بهش این اب رو بده که هم انسان باشه هم جنس مخالف، هم! عاشقش باشه روش تاثیر میذاره
ا.ت: ینی.. عاشق منه!!
نابود شدی
۵۹.۳k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.