رمان شاهزاده اهریمن پارت63
#رمان_شاهزاده_اهریمن_پارت63
آرش: درسته. پارتی ک نه بیشتر شبیه کلاب بود، ن تنها از هم سنام خبری نبود بلکه همه جور آدمی توش پیدا میشد. میتونستی ب عینه ببینی ک دارن مواد میزنن، مشروب میخورن حتی همونجا باهم...
برنا: خیل خب بسه فهمیدیم چ جای گندو گوهی رفتی ادامشو بگو.
آرش: اولین بارم بود همچین چیزی از نزدیک میدیدم تا اون موقع فکر میکردم این چیزا فقط تو خارج یافت میشه. هم نگران بودم هم ترسیده بودم اگه اونجا بلایی سرم میوردن ن تنها کمکی بهم نمیکردن بلکه هزار جور بلا سرم میوردن. برا همین تصمیم گرفتم برگردم، همین ک خواستم برم بیرون دو نفر جلومو گرفتن، بهم گفتن وارد شدنت ب اینجا دست خودت بوده ولی برگشتت با ماست..
این شد آخرین صحنه ای ک دیدم. وقتی بهوش اومدم دیدم توی کوچه های متروکه پایین شهرم حالم خیلی بد بود هیچی همراهم نبود با کلی مکافات خودمو ب خونه رسوندم..
اون فلشم فیلم همون شب کوفتی بود و عجیب تر از همه من لحظه ب لحظه تو اون فیلم حضور داشتم، این درحالی بود ک من حتی یادم نمیاد چنین اتفاقای برام افتاده باشه، دقیقا شبیه آدمای خمار و مست و از همه بدتر پوششم بود، ی لباس مث لباس رقاصه های پسر تنم بود و با شلاقی ک بهم میزدن مجبورم میکردن ک براشون برقصم.
باورم نمیشد ک همچین بلایی سرم اومده باشه دلم میخواست همش دروغ یا خواب باشه، ولی جای شلاقای ک رو تنم بود مهر تایید حقیقی بودنش رو میزد.
اونا ازم خواستن ک براشون کار کنم گفتن اگه تا ی مدت براشون کار کنم این فیلمو پاک میکنن در غیراین صورت فیلممو پخش میکنن، و حتی اگر شکایت کنم و بگم دروغه کسی باور نمیکنه چون بخاطر مستی و موادی ک بهم تزریق کردن هیچ نشونه ای از اجبار یا بی میلی نیست..
نميتونستم شمارو درجریان بذارم چون ممکن بود اذیتتون کنن یا هر چیز دیگه ای
امیر: خدای من، من اصلا نمیتونم باور کنم اینهمه اتفاق برات افتاده اونوقت تو الان ب ما میگی؟ مگه ما دوستت نبودیم؟ اصلا من ب جهنم همین برنا دوستت نبود؟
برنا: ی لحظه امیر اجازه بده.
متاسفم آرش ولی دیگه نمیتونم باورت کنم.
امیر: برنــــــا..
برنا: گفتم دخالت نکن.
ببین منو... بعد دو سه ماه اومدی میگی فلان شد بهمان شد الان شده این. رو چ حسابی اومدی این حرفارو زدی؟ تهش میگی چون نمیخواستم آسیب ببینید؟ خب تو ک نمیخواستی پس الان اینجا چ غلطی میکنی؟
امیر: برنـــــــــــا
ارش: نه امیر، برنا درست میگه، من فکر میکردم حداقل اندازه سر سوزنم ک شده بهم اعتماد داشته باشید، نمیگم مهم نیست، اتفاقا خیلی ام مهمه ،برای منی ک شمارو تنها پناهم دیدم مهمه..
گوشیشو دراورد یکم باهاش کار کرد بعد گرفت سمت برنا
ارش: اینو ببین، دلم نمیخواست خار شدنمو ببینی ولی حالا ک قراره ی ملت ببین چ عیبی داره اولین نفر رفیقی ک برام همه چیز بود ولی براش هیچی نیستم ببینه، ببینــــش خوب نگاش کن ببین تو چ فلاکتـــی دستو پا میزنــــم...
برنا اصلا متوجه حرفای آرش نبود بلکه مبهوته صحنه جلوشو بود، آرشیو میدید ک خیلی ناشیانه میرقصید. ک با یک لحظه توقفش شلاق میخورد. بخاطر مستی و موادی ک بهش تزریق کرده بودن ب جای داد زدنو کمک خواستن سرخوشانه میخندید..
از اون سمت امیری بود ک بادیدن وضع آرش اشک تو چشماش حلقه زده بود باور همچین چیزی براشون خیلی سخت تر از سخت بود..
برنا ناباورانه برگشت سمتش
برنا: آ، آرش، این این چیه؟...
آرش همینطور ک گریه میکرد داد زد
آرش:حــــالا باورت شــــد، باورت شد لعنتـــــــی تو هیچ وقت قبولم نداشتی نه الان ن هیچ وقت دیگه... بگـــو چــــرا چرا همیشه اونی ک بهتره امیره چرا اونی ک الویت داره اونه چرا همیشه امیر؟ چرا من نه؟ د بگــــو چــــرا لعنتـــــــــی...
برنا: آرش
ارش: الان آرش گفتنت چ سودی برای من داره؟ وقتی ب کمکت نیاز داشتم کجا بودی؟ جوابمو بده کجا بودی؟
برنا: تو چیزی بهم نگفتی اگه گفته بودی
آرش: بس کن برنا بس کن، چند بار زنگ زدم بهت هان؟ چند بار؟ چی گفتی بهم؟ میخوای من بهت بگم؟!
گفتی آرش با امیر تو کتاب خونه ام داریم درس میخونیم، با امیر تو پیستم، با امیر رفتیم کافه، منو امیر میخوایم بریم سینما
وقتی ام ک خودت زنگ میزدی میگفتی میخوام با امیر برم فلان جا تو میای؟ ، با امیر میخوام برم اگه خواستی بیا، میخوام برم دنبال امیر تو اگه خواستی خودتو برسون،.برای تولد امیر میخوام ی چیزی بگیرم میای بریم باهم براش کادو بخریم؟.. درصورتی تولد منو امیر فاصله زمانیش فقط یک هفته بود تو تولد منو ک زوتر بود فراموش کردی ولی مال امیرو نه..
آرش: درسته. پارتی ک نه بیشتر شبیه کلاب بود، ن تنها از هم سنام خبری نبود بلکه همه جور آدمی توش پیدا میشد. میتونستی ب عینه ببینی ک دارن مواد میزنن، مشروب میخورن حتی همونجا باهم...
برنا: خیل خب بسه فهمیدیم چ جای گندو گوهی رفتی ادامشو بگو.
آرش: اولین بارم بود همچین چیزی از نزدیک میدیدم تا اون موقع فکر میکردم این چیزا فقط تو خارج یافت میشه. هم نگران بودم هم ترسیده بودم اگه اونجا بلایی سرم میوردن ن تنها کمکی بهم نمیکردن بلکه هزار جور بلا سرم میوردن. برا همین تصمیم گرفتم برگردم، همین ک خواستم برم بیرون دو نفر جلومو گرفتن، بهم گفتن وارد شدنت ب اینجا دست خودت بوده ولی برگشتت با ماست..
این شد آخرین صحنه ای ک دیدم. وقتی بهوش اومدم دیدم توی کوچه های متروکه پایین شهرم حالم خیلی بد بود هیچی همراهم نبود با کلی مکافات خودمو ب خونه رسوندم..
اون فلشم فیلم همون شب کوفتی بود و عجیب تر از همه من لحظه ب لحظه تو اون فیلم حضور داشتم، این درحالی بود ک من حتی یادم نمیاد چنین اتفاقای برام افتاده باشه، دقیقا شبیه آدمای خمار و مست و از همه بدتر پوششم بود، ی لباس مث لباس رقاصه های پسر تنم بود و با شلاقی ک بهم میزدن مجبورم میکردن ک براشون برقصم.
باورم نمیشد ک همچین بلایی سرم اومده باشه دلم میخواست همش دروغ یا خواب باشه، ولی جای شلاقای ک رو تنم بود مهر تایید حقیقی بودنش رو میزد.
اونا ازم خواستن ک براشون کار کنم گفتن اگه تا ی مدت براشون کار کنم این فیلمو پاک میکنن در غیراین صورت فیلممو پخش میکنن، و حتی اگر شکایت کنم و بگم دروغه کسی باور نمیکنه چون بخاطر مستی و موادی ک بهم تزریق کردن هیچ نشونه ای از اجبار یا بی میلی نیست..
نميتونستم شمارو درجریان بذارم چون ممکن بود اذیتتون کنن یا هر چیز دیگه ای
امیر: خدای من، من اصلا نمیتونم باور کنم اینهمه اتفاق برات افتاده اونوقت تو الان ب ما میگی؟ مگه ما دوستت نبودیم؟ اصلا من ب جهنم همین برنا دوستت نبود؟
برنا: ی لحظه امیر اجازه بده.
متاسفم آرش ولی دیگه نمیتونم باورت کنم.
امیر: برنــــــا..
برنا: گفتم دخالت نکن.
ببین منو... بعد دو سه ماه اومدی میگی فلان شد بهمان شد الان شده این. رو چ حسابی اومدی این حرفارو زدی؟ تهش میگی چون نمیخواستم آسیب ببینید؟ خب تو ک نمیخواستی پس الان اینجا چ غلطی میکنی؟
امیر: برنـــــــــــا
ارش: نه امیر، برنا درست میگه، من فکر میکردم حداقل اندازه سر سوزنم ک شده بهم اعتماد داشته باشید، نمیگم مهم نیست، اتفاقا خیلی ام مهمه ،برای منی ک شمارو تنها پناهم دیدم مهمه..
گوشیشو دراورد یکم باهاش کار کرد بعد گرفت سمت برنا
ارش: اینو ببین، دلم نمیخواست خار شدنمو ببینی ولی حالا ک قراره ی ملت ببین چ عیبی داره اولین نفر رفیقی ک برام همه چیز بود ولی براش هیچی نیستم ببینه، ببینــــش خوب نگاش کن ببین تو چ فلاکتـــی دستو پا میزنــــم...
برنا اصلا متوجه حرفای آرش نبود بلکه مبهوته صحنه جلوشو بود، آرشیو میدید ک خیلی ناشیانه میرقصید. ک با یک لحظه توقفش شلاق میخورد. بخاطر مستی و موادی ک بهش تزریق کرده بودن ب جای داد زدنو کمک خواستن سرخوشانه میخندید..
از اون سمت امیری بود ک بادیدن وضع آرش اشک تو چشماش حلقه زده بود باور همچین چیزی براشون خیلی سخت تر از سخت بود..
برنا ناباورانه برگشت سمتش
برنا: آ، آرش، این این چیه؟...
آرش همینطور ک گریه میکرد داد زد
آرش:حــــالا باورت شــــد، باورت شد لعنتـــــــی تو هیچ وقت قبولم نداشتی نه الان ن هیچ وقت دیگه... بگـــو چــــرا چرا همیشه اونی ک بهتره امیره چرا اونی ک الویت داره اونه چرا همیشه امیر؟ چرا من نه؟ د بگــــو چــــرا لعنتـــــــــی...
برنا: آرش
ارش: الان آرش گفتنت چ سودی برای من داره؟ وقتی ب کمکت نیاز داشتم کجا بودی؟ جوابمو بده کجا بودی؟
برنا: تو چیزی بهم نگفتی اگه گفته بودی
آرش: بس کن برنا بس کن، چند بار زنگ زدم بهت هان؟ چند بار؟ چی گفتی بهم؟ میخوای من بهت بگم؟!
گفتی آرش با امیر تو کتاب خونه ام داریم درس میخونیم، با امیر تو پیستم، با امیر رفتیم کافه، منو امیر میخوایم بریم سینما
وقتی ام ک خودت زنگ میزدی میگفتی میخوام با امیر برم فلان جا تو میای؟ ، با امیر میخوام برم اگه خواستی بیا، میخوام برم دنبال امیر تو اگه خواستی خودتو برسون،.برای تولد امیر میخوام ی چیزی بگیرم میای بریم باهم براش کادو بخریم؟.. درصورتی تولد منو امیر فاصله زمانیش فقط یک هفته بود تو تولد منو ک زوتر بود فراموش کردی ولی مال امیرو نه..
۵۱۹
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.