هانا:با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم و لباس پوشیدم و بعدش رفت

هانا:با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم و لباس پوشیدم و بعدش رفتم کافه وقتی رسیدم سریع رفتم و سفارشات رو گرفتم و رسیدگی کردم
چند ساعت که گذشت اون پسره دوباره اومد و این قلب منم شروع به تپش کرد
جالبه دوسش دارم ولی نمیدونم اسمش چیه؟
رفتم پیشش و جلوش ایستادم:سلاااام

شوگا:سلام

هانا:من تا الان اسمتو نمیدونمااااااا

شوگا:واسه چی میخوای بدونی

هانا:میخوام بدونم بگو دیگههههههه

شوگا:شوگا هستم

هانا:اسمت چقدر قشنگه

شوگا:مرسی

هانا:چیزی میخوای برات بیارم؟

شوگا:همون قهوه ی همیشگی لطفا

هانا:اوکی
رفتم با سرعت برق قهوه براش آماده کردم و یک اسلایس کیک برش دادم و براش بردم:بفرمایید

شوگا:ولی من کیک نخواستم

هانا:ولی نمیشه فقط تلخی بخورید یکمم شیرینی همه چی رو خوب میکنه شیرینی به این قهوه مزه میده
خب دیگه من میرم تو بخوریشون هاااااااا

شوگا:با تعجب نگاش میکردم جملات زیبایی میگفت این بار دوم دیدارمونه و تو این دوبار همیشه جملات زیبایی استفاده می‌کرد
"نمیشه فقط تلخی یکم شیرینی هم خوبه"چه جمله ی زیبایی،کتابمو دراوردم و روع کردم خوندن بعد از چند مین یکم از قهوه امو خوردم که چشمم به کیک افتاد و با احساس تلخی قهوه یاد جمله ی هانا اوفتادم و تصمیم گرفتم یکمشو امتحان کنم