پارت32
<br>
شوگا؛ مطمئنی یکم بیشتر از کوچولو<br>
<br><br>
+هیی بچه ها خب خیلی دلم واسش تنگ شدههه<br><br>
شوگا؛ خب بهش زنگ بزن<br><br>
+نه اونجوری دل تنگیم برطرف نمیشه<br><br>
پرش زمانی<br>
ساعت1 بود<br>
دلم خیلی واسه کوک تنگ شده بود<br>
بغض کردم <br>
زنگ زدم بهش <br>
با صدایه آروم و ضعیف گفت؛ سلام قشنگم<br>
+خ.. خوبی؟ <br>
_اره بیبی تو خوبی؟ <br>
+مرسی! <br>
چخبر؟ <br>
_هیچی!.... <br>
+مطمئنی هیچی؟ <br>
_بعدا بهت میگم<br>
+باشه کاری نداری؟ <br>
_میخوای قطع کنی؟ دلم واست تنگ شده بی احساس<br>
+خب مگه نشنیدی صدامو؟ <br>
_مزاحمم؟ <br>
+نه<br>
_پس چرا اینجوری میکنی؟ <br>
+ول کن کوک<br>
_بیبی چرا دیشب اونجوری باهام حرف زدی؟ <br>
+مهم نیست<br>
_خب باید بدونم<br>
+بعدا بهت میگم<br>
_هعیی باشه دیگه<br>
+کوک اینجوری نکن<br>
_باش<br>
+بابات ک نزدت؟ <br>
کوک یکم مکث طولانی کرد!... <br>
_ن... نه<br>
فهمیدم ک دروغ میگه<br>
+باشه<br>
ماهم تا پس فردا برمیگردیم<br>
_مراقب خودت باش هوا خیلی سرد شده<br>
+باشه<br>
_برو بخواب قشنگم<br>
+میرم<br>
شبت خوش<br>
_همچنین بیبی<br>
پرش زمانی<br>
نشسته بودم وقتی کوک مکث کرد فهمیدم کتک خورده دوست داشتم زودتر برگردیم ببینم چیشده <br>
داشتم فکر میکردم ک صدایه نوتیف گوشیم اومد<br>
دیدم کوک پیام داده<br>
_بیبی<br>
نوشتم: هوم؟ <br>
نوشت: بهت زنگ بزنم؟ <br>
+واسه چی؟ ما ک الان حرف زدیم<br>
_ولش ببخشید! <br>
+کوک چیشده؟ <br>
نه سین زد نه جواب داد<br>
هوففف<br>
زنگ زدم بهش<br>
جواب داد<br>
_اوم بیبیه من<br>
+کوک چیه؟ <br>
_یه بوس بده<br>
+چجوری از پشت گوشی<br>
لبتو بزار رو گوشی منم میزارم یه بوسه بکنم دلم تنگه<br>
+هوف باشه<br>
.... <br>
_بیبی<br>
+هوم؟ <br>
_نمیشه زودتر برگردین؟ <br>
+ن چطور؟ <br>
_هعی باشه ولش<br>
+چطور؟ <br>
کوک اومد حرف بزنه ک یکی از پشت گوشی گفت؛ لاشی بیا بیرون نجسه بی ریخت<br>
صدایه باباش بود<br>
کوک اروم گفت؛ قربونت شم بعدا بهت زنگ میزنم! <br>
گوشیو قطع کرد<br>
خیلی نگران شدم<br>
صداش عصبی بود<br>
هی بهش زنگ میزدم جواب نمیداد<br>
هی میزدم نمیداد<br>
پرش زمانی<br>
از سفر برگشته بودیم<br>
داشتم میرفتم سمته خونه پدر کوک<br>
که جونگکوک رو دیدم<br>
با یه لباس<br>
پاره کنار سطل آشغالی نشسته داره میلرزه<br>
ما ساعت1 شب رسیدیم <br>
دیدم گوشه لبش کبوده<br>
دستش کبوده<br>
روی بازوش زخمه<br>
رویه گونشم یه زخم کوچولوعه<br>
دیدمش<br>
+ج.. جونگکوک<br>
با صدایه من سرشو اورد بالا<br>
اشک تو چشم هاش قلبه ادمو درد میاورد<br>
+کوک خودتی؟ خوبی؟؟ بلند شوو<br>
بلند شد<br>
اروم بغلم کرد<br>
+بیا بریم خونه<br>
بردمش سمته خونه خودم رفتیم داخل گفتم بره حموم از حموم اومد لباساشو دادم عوض کنه به صورتش پماد اینا زدم گفتم بشینه رو تخت تا من بیام رفتم حموم موهامو خشک کردم سریع رفتم سمتش<br>
+کوک چیشده؟ چرا اینجوری شدی چرا اونجا بودی؟ کوک<br
ادامه دارد..
شوگا؛ مطمئنی یکم بیشتر از کوچولو<br>
<br><br>
+هیی بچه ها خب خیلی دلم واسش تنگ شدههه<br><br>
شوگا؛ خب بهش زنگ بزن<br><br>
+نه اونجوری دل تنگیم برطرف نمیشه<br><br>
پرش زمانی<br>
ساعت1 بود<br>
دلم خیلی واسه کوک تنگ شده بود<br>
بغض کردم <br>
زنگ زدم بهش <br>
با صدایه آروم و ضعیف گفت؛ سلام قشنگم<br>
+خ.. خوبی؟ <br>
_اره بیبی تو خوبی؟ <br>
+مرسی! <br>
چخبر؟ <br>
_هیچی!.... <br>
+مطمئنی هیچی؟ <br>
_بعدا بهت میگم<br>
+باشه کاری نداری؟ <br>
_میخوای قطع کنی؟ دلم واست تنگ شده بی احساس<br>
+خب مگه نشنیدی صدامو؟ <br>
_مزاحمم؟ <br>
+نه<br>
_پس چرا اینجوری میکنی؟ <br>
+ول کن کوک<br>
_بیبی چرا دیشب اونجوری باهام حرف زدی؟ <br>
+مهم نیست<br>
_خب باید بدونم<br>
+بعدا بهت میگم<br>
_هعیی باشه دیگه<br>
+کوک اینجوری نکن<br>
_باش<br>
+بابات ک نزدت؟ <br>
کوک یکم مکث طولانی کرد!... <br>
_ن... نه<br>
فهمیدم ک دروغ میگه<br>
+باشه<br>
ماهم تا پس فردا برمیگردیم<br>
_مراقب خودت باش هوا خیلی سرد شده<br>
+باشه<br>
_برو بخواب قشنگم<br>
+میرم<br>
شبت خوش<br>
_همچنین بیبی<br>
پرش زمانی<br>
نشسته بودم وقتی کوک مکث کرد فهمیدم کتک خورده دوست داشتم زودتر برگردیم ببینم چیشده <br>
داشتم فکر میکردم ک صدایه نوتیف گوشیم اومد<br>
دیدم کوک پیام داده<br>
_بیبی<br>
نوشتم: هوم؟ <br>
نوشت: بهت زنگ بزنم؟ <br>
+واسه چی؟ ما ک الان حرف زدیم<br>
_ولش ببخشید! <br>
+کوک چیشده؟ <br>
نه سین زد نه جواب داد<br>
هوففف<br>
زنگ زدم بهش<br>
جواب داد<br>
_اوم بیبیه من<br>
+کوک چیه؟ <br>
_یه بوس بده<br>
+چجوری از پشت گوشی<br>
لبتو بزار رو گوشی منم میزارم یه بوسه بکنم دلم تنگه<br>
+هوف باشه<br>
.... <br>
_بیبی<br>
+هوم؟ <br>
_نمیشه زودتر برگردین؟ <br>
+ن چطور؟ <br>
_هعی باشه ولش<br>
+چطور؟ <br>
کوک اومد حرف بزنه ک یکی از پشت گوشی گفت؛ لاشی بیا بیرون نجسه بی ریخت<br>
صدایه باباش بود<br>
کوک اروم گفت؛ قربونت شم بعدا بهت زنگ میزنم! <br>
گوشیو قطع کرد<br>
خیلی نگران شدم<br>
صداش عصبی بود<br>
هی بهش زنگ میزدم جواب نمیداد<br>
هی میزدم نمیداد<br>
پرش زمانی<br>
از سفر برگشته بودیم<br>
داشتم میرفتم سمته خونه پدر کوک<br>
که جونگکوک رو دیدم<br>
با یه لباس<br>
پاره کنار سطل آشغالی نشسته داره میلرزه<br>
ما ساعت1 شب رسیدیم <br>
دیدم گوشه لبش کبوده<br>
دستش کبوده<br>
روی بازوش زخمه<br>
رویه گونشم یه زخم کوچولوعه<br>
دیدمش<br>
+ج.. جونگکوک<br>
با صدایه من سرشو اورد بالا<br>
اشک تو چشم هاش قلبه ادمو درد میاورد<br>
+کوک خودتی؟ خوبی؟؟ بلند شوو<br>
بلند شد<br>
اروم بغلم کرد<br>
+بیا بریم خونه<br>
بردمش سمته خونه خودم رفتیم داخل گفتم بره حموم از حموم اومد لباساشو دادم عوض کنه به صورتش پماد اینا زدم گفتم بشینه رو تخت تا من بیام رفتم حموم موهامو خشک کردم سریع رفتم سمتش<br>
+کوک چیشده؟ چرا اینجوری شدی چرا اونجا بودی؟ کوک<br
ادامه دارد..
۲.۷k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.