تابع قوانین جمهوری اسلامی
تابع قوانین جمهوری اسلامی
پارت۱۳
همونطور که میدویدم ماشینش متوقف شدو از ماشینش درومد و چندتا بادیگارد دیگه ام پشتش نگاه به پشت سرم انداختم هیون نبودش دوییدم سمت چان و بغلش کردم
چان....چان گوشیتو بده همین الان باید به یجی زنگ بزنم
© ام....ات نمیشه....
یعنی چی نمیشه چان هیونجین دزدیده بودنم تو اون عمارت زندانیم کرده بود الان دنبالمه مگه بادیگاردم نیستی همین الان باید بریم یه اسلحه بهم بده
© ات نمیتونم بهت اسلحه بدم چون من...
همونطور که توی بغل بنگچان بودم ماشین هیونجین اومد سریع پشت بنگچان رفتم و هیونجین از ماشین پیاده شد
_ بیا اینجا ببینم ات ( با داد و عصبانیت)
منتظر چی هستی
© ات متاسفم که این همه سال گولت زدم من دوست هیونجین هستم که اومده بودم تا نقش بادیگاردتو بازی کنم
چ....چی؟...عوضی تنها کسی که بهش اعتماد داشتم تو بودی...تو..تو....
بنگچان ارنجمو گرفت و به سمت هیونجین بردم
نه هق هق ولم کن چان نمیخوام برم پیشش خواهش میکنم چان هق هق
هیونجین دستم رو محکم گرفت و با بنگچان خداحافظی کرد
ای دستم هق هق ولم کن هیونجین هق هق
سعی داشتم دستمو از تو دستش بکشم بیرون و فرار کنم اما دور تا دورمونو بادیگارد ها محاصره کرده بودن هیچ راهی وجود نداشت
_ تا برسیم خونه باید جواب پس بدی فهمیدی
با دیدن لباس های من بیشتر عصبی شدو و کشتو درآورد و روی من انداخت و بلندم کرد
_ همتون برگردین یکیتون رو ببینم بهش نگاه کنه چشمشو درمیارم
همه شون روشونو سریع اونور کردن انداختم توی ماشین و حرکت کرد، خیلی عصبی بود و رگای دستش زده بودن بیرون فقط خدا خدا میکردم به اونجا نرسیم اگر میرسیدیم معلوم نبود چی به سرم میاد
هی.....
_ خفه شو فقط خفه شو دهنتو باز نکن
به عمارت رسیدیم از ماشین درومد و به سمت من اومد درو باز کرد
_ زودباش پیاده شو
بادیدن پاهام که بخاطر کفش نپوشیدن زخمی شده بود و خونریزی داشت عصبی تر شد بلندم کردو بردم داخل ، وارد که شدیم یه دختری که دور خودش پتو کشیده بود رو دیدیم که چس و ناله میکرد که هیونجین ولش کرده اومده دنبال میکن ( حرفاشو با اسم چس و ناله کن مینوسیم)
چس و ناله کن:اوپااااا
اومد به سمتمون هیون اهمیتی بهش نکرد و من رو روی مبل چرمیش گذاشت
_ مگه بهت نگفتم فکر فرار به سرت نزنه ها ( باداد)
ساکت بودم و بخاطر اعتمادم به بنگچان پیشمون بودم و گریه میکردم
_ دارم باتو حرف میزنم میشنوی
بلندم کردو شونه هامو محکم فشار داد که چس و ناله کن اومد و دست هیونو گرفت
چس ناله کن: اوپا این دختره رو ول کن بیا بریم بالا بهت حال بدم
_ گمشو اونوو حوصلتو ندارم گمشو برو با یکی دیگه
چس ناله کن: اما اوپا بابام گفت فقط باتو باشم تا منو زنت کنی
چرا نمیری بهش حال بدی و اونو زنت کنی ها ؟...
پارت۱۳
همونطور که میدویدم ماشینش متوقف شدو از ماشینش درومد و چندتا بادیگارد دیگه ام پشتش نگاه به پشت سرم انداختم هیون نبودش دوییدم سمت چان و بغلش کردم
چان....چان گوشیتو بده همین الان باید به یجی زنگ بزنم
© ام....ات نمیشه....
یعنی چی نمیشه چان هیونجین دزدیده بودنم تو اون عمارت زندانیم کرده بود الان دنبالمه مگه بادیگاردم نیستی همین الان باید بریم یه اسلحه بهم بده
© ات نمیتونم بهت اسلحه بدم چون من...
همونطور که توی بغل بنگچان بودم ماشین هیونجین اومد سریع پشت بنگچان رفتم و هیونجین از ماشین پیاده شد
_ بیا اینجا ببینم ات ( با داد و عصبانیت)
منتظر چی هستی
© ات متاسفم که این همه سال گولت زدم من دوست هیونجین هستم که اومده بودم تا نقش بادیگاردتو بازی کنم
چ....چی؟...عوضی تنها کسی که بهش اعتماد داشتم تو بودی...تو..تو....
بنگچان ارنجمو گرفت و به سمت هیونجین بردم
نه هق هق ولم کن چان نمیخوام برم پیشش خواهش میکنم چان هق هق
هیونجین دستم رو محکم گرفت و با بنگچان خداحافظی کرد
ای دستم هق هق ولم کن هیونجین هق هق
سعی داشتم دستمو از تو دستش بکشم بیرون و فرار کنم اما دور تا دورمونو بادیگارد ها محاصره کرده بودن هیچ راهی وجود نداشت
_ تا برسیم خونه باید جواب پس بدی فهمیدی
با دیدن لباس های من بیشتر عصبی شدو و کشتو درآورد و روی من انداخت و بلندم کرد
_ همتون برگردین یکیتون رو ببینم بهش نگاه کنه چشمشو درمیارم
همه شون روشونو سریع اونور کردن انداختم توی ماشین و حرکت کرد، خیلی عصبی بود و رگای دستش زده بودن بیرون فقط خدا خدا میکردم به اونجا نرسیم اگر میرسیدیم معلوم نبود چی به سرم میاد
هی.....
_ خفه شو فقط خفه شو دهنتو باز نکن
به عمارت رسیدیم از ماشین درومد و به سمت من اومد درو باز کرد
_ زودباش پیاده شو
بادیدن پاهام که بخاطر کفش نپوشیدن زخمی شده بود و خونریزی داشت عصبی تر شد بلندم کردو بردم داخل ، وارد که شدیم یه دختری که دور خودش پتو کشیده بود رو دیدیم که چس و ناله میکرد که هیونجین ولش کرده اومده دنبال میکن ( حرفاشو با اسم چس و ناله کن مینوسیم)
چس و ناله کن:اوپااااا
اومد به سمتمون هیون اهمیتی بهش نکرد و من رو روی مبل چرمیش گذاشت
_ مگه بهت نگفتم فکر فرار به سرت نزنه ها ( باداد)
ساکت بودم و بخاطر اعتمادم به بنگچان پیشمون بودم و گریه میکردم
_ دارم باتو حرف میزنم میشنوی
بلندم کردو شونه هامو محکم فشار داد که چس و ناله کن اومد و دست هیونو گرفت
چس ناله کن: اوپا این دختره رو ول کن بیا بریم بالا بهت حال بدم
_ گمشو اونوو حوصلتو ندارم گمشو برو با یکی دیگه
چس ناله کن: اما اوپا بابام گفت فقط باتو باشم تا منو زنت کنی
چرا نمیری بهش حال بدی و اونو زنت کنی ها ؟...
۲.۳k
۰۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.