عشق یهویی⁴
عشقیهویی⁴
اتویو
امروز قراره برم تست بدم ببینم قبول میشم..
ذوق و استرس قاطی شده بودن...عررر
مامان بهم ی لقمه داد ک بخورم
سریع رفتم سوار ماشین شدمو در حین حرکت شروع ب خوردن لقمهم کردم
بعداز ⁵⁵مین رسیدم
رفتم روی صندلی نشستم
بعداز ²مین یکی با گریه اومد بیرون...فک کنم خیلی سختگیرن!
یکم منتظر موندم ک صدام کردن
رفتم داخل و شروع کردم ب خوندن و رقصیدن(بندری برقصیاا...)
بعداز ²⁰مین تموم شد(ن میخای تا فردا برقص..)
منتظر جواب بودم ک گفتن: قبولی!
انگار کل دنیارو بهم دادن!
از خوشحالی کم مونده بود جیغ بزنم
ولی ی سوالی ذهنمو درگیر کرد
ات ـ ولی...توی کدوم گروه میوفتم؟(مگه مدرسس؟🗿)
گفتن:گروه بلک پینک*باح باححح*
ات ـ عممم...الان باید چیکار کنم؟
گفتن:میتونین برین ولی قبلش شمارتونو بهمون بدین ک اگه کاری بود بهتون زنگ بزنیم
ات ـ چشم...پس فعلاا
تهیونگویو
تو اتاق ات نسشته بودم و تو حال خودم بودم ک یهو ات بدو بدو اومد تو اتاق
ات ـ عررر...عه تو اینجایی؟*سرددد*
تهیونگ ـ ن روحم اینجاس..اینجام دیگه
ات ـ برو بیرون میخام لباس عوض کنم
تهیونگ ـ نچ..
ات ـ برو بیرون*جدی،سرد*
تهیونگ ـ میمون
ات ـ عمته*اروم*
تهیونگ ـ شنیدم
ات ـ گفتم بشنوی، حالا برو..
تهیونگ ـ باشه
رفتم بیرون ولی پشت در موندم
اتویو
عررر خیلی خوشحالمممم
زنگ زدم ب هانول
ات ـ هانولی جونممممم*ذوق*
هانول ـ چیشده؟
ات ـ هیققققق قبول شدممممممم
هانول ـ عه خو چیکا...چییییییی قبول شدیییییی؟؟
ات ـ ارهههه...
هانول ـ جیغغغغغغغغغغغغغ
ات ـ کر شدم دیوب..
هانول ـ بریم بیرون دور دور؟
ات ـ شهربازی چطوره؟
هانول ـ عالیه..ب جنی زنگ بزنم یا میزنی؟
ات ـ میزنم..فعلااا
قط کردم و ب جنی زنگ زدم
ات ـ هققققق جنییییی*ادای گریه*
جنی ـ چیشده؟
ات ـ هقققق رد شدمممم بکگلمبمبگبز
جنی ـ اشکال ندارهههه هققق گریه نکننن*گریه*
ات ـ قبول شدممممممم*خندع*
جنی ـ مرض داریییییی؟
ات ـ حالا..میای بریم شهربازی؟
جنی ـ اره..هانول چی بهش گفتی؟
ات ـ اره گفتم..ب هانول زنگ بزن بگو اماده بشه بریم
جنی ـ اوکی بای..
تهیونگویو
تو چی قبول شده؟
ب من چ!
حوصلم سر رفته..
مغز ـ برو بهش بگو توام بری
تهیونگ ـ باشه
رفتم داخل اتاق
داشت لباس عوض میکرد
ات ـ کونیییی گمشو درو ببنددددد*فراتراز داد*
تهیونگ ـ باشه باشه
اتویو
هوففف این بیشور اومد تو...حالا چطور برم پیشش؟
اصن مگه چیه؟ولش کن بابا..
لباسمو پوشیدمو رفتم پایین
م/ات ـ کجا ب سلامتی؟
ات ـ با هانولو جنی میریم شهربازی
م/ات ـ اها...تهیونگم ببر
ات ـ نوکر باباش غلامسیا...با دوس دخترش بره ب من چه!
تهیونگ ـ دوس دختر ندارم
ات ـ با دوستات برو
تهیونگ ـ هوف..پس دوستامک میارم ولی باهات میام
ات ـ امر دیگه؟
ــ
حیمایت؟
اتویو
امروز قراره برم تست بدم ببینم قبول میشم..
ذوق و استرس قاطی شده بودن...عررر
مامان بهم ی لقمه داد ک بخورم
سریع رفتم سوار ماشین شدمو در حین حرکت شروع ب خوردن لقمهم کردم
بعداز ⁵⁵مین رسیدم
رفتم روی صندلی نشستم
بعداز ²مین یکی با گریه اومد بیرون...فک کنم خیلی سختگیرن!
یکم منتظر موندم ک صدام کردن
رفتم داخل و شروع کردم ب خوندن و رقصیدن(بندری برقصیاا...)
بعداز ²⁰مین تموم شد(ن میخای تا فردا برقص..)
منتظر جواب بودم ک گفتن: قبولی!
انگار کل دنیارو بهم دادن!
از خوشحالی کم مونده بود جیغ بزنم
ولی ی سوالی ذهنمو درگیر کرد
ات ـ ولی...توی کدوم گروه میوفتم؟(مگه مدرسس؟🗿)
گفتن:گروه بلک پینک*باح باححح*
ات ـ عممم...الان باید چیکار کنم؟
گفتن:میتونین برین ولی قبلش شمارتونو بهمون بدین ک اگه کاری بود بهتون زنگ بزنیم
ات ـ چشم...پس فعلاا
تهیونگویو
تو اتاق ات نسشته بودم و تو حال خودم بودم ک یهو ات بدو بدو اومد تو اتاق
ات ـ عررر...عه تو اینجایی؟*سرددد*
تهیونگ ـ ن روحم اینجاس..اینجام دیگه
ات ـ برو بیرون میخام لباس عوض کنم
تهیونگ ـ نچ..
ات ـ برو بیرون*جدی،سرد*
تهیونگ ـ میمون
ات ـ عمته*اروم*
تهیونگ ـ شنیدم
ات ـ گفتم بشنوی، حالا برو..
تهیونگ ـ باشه
رفتم بیرون ولی پشت در موندم
اتویو
عررر خیلی خوشحالمممم
زنگ زدم ب هانول
ات ـ هانولی جونممممم*ذوق*
هانول ـ چیشده؟
ات ـ هیققققق قبول شدممممممم
هانول ـ عه خو چیکا...چییییییی قبول شدیییییی؟؟
ات ـ ارهههه...
هانول ـ جیغغغغغغغغغغغغغ
ات ـ کر شدم دیوب..
هانول ـ بریم بیرون دور دور؟
ات ـ شهربازی چطوره؟
هانول ـ عالیه..ب جنی زنگ بزنم یا میزنی؟
ات ـ میزنم..فعلااا
قط کردم و ب جنی زنگ زدم
ات ـ هققققق جنییییی*ادای گریه*
جنی ـ چیشده؟
ات ـ هقققق رد شدمممم بکگلمبمبگبز
جنی ـ اشکال ندارهههه هققق گریه نکننن*گریه*
ات ـ قبول شدممممممم*خندع*
جنی ـ مرض داریییییی؟
ات ـ حالا..میای بریم شهربازی؟
جنی ـ اره..هانول چی بهش گفتی؟
ات ـ اره گفتم..ب هانول زنگ بزن بگو اماده بشه بریم
جنی ـ اوکی بای..
تهیونگویو
تو چی قبول شده؟
ب من چ!
حوصلم سر رفته..
مغز ـ برو بهش بگو توام بری
تهیونگ ـ باشه
رفتم داخل اتاق
داشت لباس عوض میکرد
ات ـ کونیییی گمشو درو ببنددددد*فراتراز داد*
تهیونگ ـ باشه باشه
اتویو
هوففف این بیشور اومد تو...حالا چطور برم پیشش؟
اصن مگه چیه؟ولش کن بابا..
لباسمو پوشیدمو رفتم پایین
م/ات ـ کجا ب سلامتی؟
ات ـ با هانولو جنی میریم شهربازی
م/ات ـ اها...تهیونگم ببر
ات ـ نوکر باباش غلامسیا...با دوس دخترش بره ب من چه!
تهیونگ ـ دوس دختر ندارم
ات ـ با دوستات برو
تهیونگ ـ هوف..پس دوستامک میارم ولی باهات میام
ات ـ امر دیگه؟
ــ
حیمایت؟
۲۰.۱k
۰۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.