بیبی خشن

#بیبی_خشن
P7
زنگ زدم و گفتم
+الو سلام یونا
×سلام الاغ
+خودتی عنتر
×باشه...حالا چیکار داشتی
+حوصلم سر رفته
×به من چه
+منظورم اینه که بریم بار؟؟
×با کمال میل (خر ذوق)
+باش پس امشب ساعت ۹ میام دنبالت
×اوکی
گوشی رو قطع کرد

(ویو لونا)
نشستم داشتم فیلم نگاه میکردم به ساعت نگاه کردم ساعت ۳ بود رفتم یکم خوابیدم که بیدار شدم ساعت ۶ شد

رفتم یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون موهامو خشک کردم و باز گذاشتم و رفتم ببینم چه لباسی بپوشم و چشمم افتاد به لباس قرمز (عکسش میزارم) خیلی زیبا بود و پوشیدم و عطر زدم و شد ساعت ۸و نیم
و رفتم خواستم از خونه برم بیرون که هیونجین اومد جلوم و گفت
_کجا با این عجله
+مگه من باید از تو اجازه بگیرم برم کجا
_شوهرتم
+میرم بار
_غلط کردی

لونا بدون اینکه به حرف هیونجین گوش بده رفت سمت خونه یونا و باهم رفتن بار
(ویو لونا)
رفتم مشروب خوردم و خیلی مست بودم

حس سنگینی داشتم که به دور برم نگاه کردم دیدم هیونجین داره با چشمای عصبی بهم نگاه میکنه و دور برش کلی دختره
یهو یه پسر اومد و مچ دستمو گرفت و گفت
÷بیا بریم سر میز من
+نه ممنون
÷گفتم بیا
+کمی فکر کردم که حرص هیونجین رو در بیارم و گفتم باشه
باهاش رفتم و اون مرده منو روپاهاش نشوند
و گردنم رو بوس کردو من با تعجب خواستم برم بیرون که دستمو گرفت و پرتم کرد رو مبل چرم ولی من رفتم و اون مرده از پشت اومد و زد تو دهنم جوری که خون اومد
اما هیونجین همونجا نشسته بود
یعنی من براش مهم نبودم
بعد یهو مرده هولم داد سرم خورد به یه چیز و خون اومد نتونستم بلند بشم که دیدم هیونجین داره اون مرده رو در حد مرگ میزنه و رفتم هیونجین رو از اون مرد جدا کردم

+هیونجین بیا بریم لطفا
_زر نزن
÷دختره هرزه با همه کسی هست
_چی میگی مرتیکه الدنگ
لونا شروع کرد به گریه کردن که هیونجین لونا رو برد تو ماشین و بین راه اصلا حرف نزدن و وارد خونه شدن و لباس هاشون رو عوض کردن و هیونجین گفت...


امیدوارم خوشتون بیاد ❤️💋