رمان دنیای من
#رمان #دنیای_من
پارت چهلو هشتم:
مامان چنان زد تو دهنش
اینطور ک فهمیددع بودم بابا خیلی رو خاهراش حساس بود
مامان_ببخشید از دهنم در رفت
و اما بابا دو سع ثانیع بدون هیچ حرکتی نگاهش میکرد و بعدشم کلشو اونور کرد باهمون قیافه شروع کرد خوردن تخمع
اخ خندم گرفتع بود
مامان اخمی بع من کرد
د اخع بع منچع
رفت سراغ پاکت بعدی
شلوار شش جیب مشکی پسرونم و ک دید وقتی دیدم بی هیچ تعجبی نگاش میکنع فهمیدم فهمید من علاقع زیادی نسبت بع تیپ پسرونع دارم
و یع پیراهن سفید و در اخر یع کلاه افتابی ک روش نوشتع بود تیر
مامان_پاشو بپوش بینم
با ذوق همرو چنگ زدم رفتم بالا
پوشیدم
موهامو گوجع ای بستمو کلاه و رو سرم گزاشتم وای عین این پسرا چنان ذوقی کردم و مث کانگرو پریدم بالا کلاه افتید
سرم گزاشتم رفتم بیرون
از پله ها رفتم پایین
مامان با دیدنم شکع شد
مامان_دنیا مادر اینو نپوشی بیای بیرون؟
_مامان جان نخریدم ک توخونع بپوشم
مامان_وا خاک بر سرم اینطور بیای ک با پسر اشتب میگیرن
_اشکال ندارع ولی پسر بودم عجب دختر کشی بودم
اریا_ب پا من ک نمیرسیدی
_تو دوغتو بنوش(حرف نزن)
اریا_بیشعور
_عمده
وای خاک برسرم
همع کله ها سمت بابا چرخید
بابا نگاهی بهم کردو لبخند زد
بابا_چون دخترمی چیزی نمیگم
_وووی فدای بابا خوشگلم
زنگ خونع زدع شد
ووی چ حلال زادع هم هست
عمع ای بود ک با ایندفعه برا بار دوم میدیدمش
اومد داخل نشست
اریا_ولم کن
_ن اینکع چسبیدمت
داشتم ع خشم میلرزیدم
روبع عمع و مامانو بابا و ارین نشسیم سر شکلات بحث میکنیم
_خرس گندع خجالت نمیکشی تو؟
اریا_تو ک خیلی بزرگی نخور
_بوزینع ی گوریل سکتع ایع اویزون
اریا_خودتی
_عمته
همع سرا برگشت سمتم
اما از اونجایی ک من پروعم و حتی وجود عمم نادیدع گرفتع بودم
خیلی راحت جوابشون میدادم
......
نظر بدین فداتون❤
پارت چهلو هشتم:
مامان چنان زد تو دهنش
اینطور ک فهمیددع بودم بابا خیلی رو خاهراش حساس بود
مامان_ببخشید از دهنم در رفت
و اما بابا دو سع ثانیع بدون هیچ حرکتی نگاهش میکرد و بعدشم کلشو اونور کرد باهمون قیافه شروع کرد خوردن تخمع
اخ خندم گرفتع بود
مامان اخمی بع من کرد
د اخع بع منچع
رفت سراغ پاکت بعدی
شلوار شش جیب مشکی پسرونم و ک دید وقتی دیدم بی هیچ تعجبی نگاش میکنع فهمیدم فهمید من علاقع زیادی نسبت بع تیپ پسرونع دارم
و یع پیراهن سفید و در اخر یع کلاه افتابی ک روش نوشتع بود تیر
مامان_پاشو بپوش بینم
با ذوق همرو چنگ زدم رفتم بالا
پوشیدم
موهامو گوجع ای بستمو کلاه و رو سرم گزاشتم وای عین این پسرا چنان ذوقی کردم و مث کانگرو پریدم بالا کلاه افتید
سرم گزاشتم رفتم بیرون
از پله ها رفتم پایین
مامان با دیدنم شکع شد
مامان_دنیا مادر اینو نپوشی بیای بیرون؟
_مامان جان نخریدم ک توخونع بپوشم
مامان_وا خاک بر سرم اینطور بیای ک با پسر اشتب میگیرن
_اشکال ندارع ولی پسر بودم عجب دختر کشی بودم
اریا_ب پا من ک نمیرسیدی
_تو دوغتو بنوش(حرف نزن)
اریا_بیشعور
_عمده
وای خاک برسرم
همع کله ها سمت بابا چرخید
بابا نگاهی بهم کردو لبخند زد
بابا_چون دخترمی چیزی نمیگم
_وووی فدای بابا خوشگلم
زنگ خونع زدع شد
ووی چ حلال زادع هم هست
عمع ای بود ک با ایندفعه برا بار دوم میدیدمش
اومد داخل نشست
اریا_ولم کن
_ن اینکع چسبیدمت
داشتم ع خشم میلرزیدم
روبع عمع و مامانو بابا و ارین نشسیم سر شکلات بحث میکنیم
_خرس گندع خجالت نمیکشی تو؟
اریا_تو ک خیلی بزرگی نخور
_بوزینع ی گوریل سکتع ایع اویزون
اریا_خودتی
_عمته
همع سرا برگشت سمتم
اما از اونجایی ک من پروعم و حتی وجود عمم نادیدع گرفتع بودم
خیلی راحت جوابشون میدادم
......
نظر بدین فداتون❤
۴.۹k
۳۱ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.