پارت ⑦
پارت ⑦
جونگین: مرسی هیونگ. خوب میخوریمشون!
همونطور که چشمهاش به خاطر لبخندش خط شده بودن کارت بانکیش رو از کیف پولش در اورد و سمت هیونجین گرفت.
لحظه ای حس کرد دستش بی حس شد و عضلاتش حتی تحمل اون کارت هم ندارن.
این دست درد لعنتی! همش به خاطرِ...
هیونجین: من برات میارمش.
قبل از اینکه جونگین بتونه افکارش رو ادامه بده هیونجین رشته شون رو با صداش قطع کرد.
جونگین: نه نه خودم بر میدارم.
صدای به هم خوردن کریستال های بالای در نشون از اومدن مشتری دیگهای میداد.
جونگین: به مشتری برسید هیونگ.
هیونجین چندین بار بهش گفته بود باهاش راحت حرف بزنه اما جونگین هنوزم جوری حرف میزد که انگار یه مرد پنجاه ساله جلوشه. هیون به خاطر افکارش خندید و تسلیم خواسته جونگین شد.
کارت بانکیش زیر میز رفته بود و برای برداشتنش باید پشت میز، جایی که هیونجین بود میرفت. معذب سرش رو پایین انداخت و بندهای کوله پشتیش رو محکمتر کرد تا از شونش پایین نیوفتن.
سمت دیگه میز رفت و روی زانوهاش نشست. برخلاف تصورش دستش با برخورد به زمین اونقدری کثیف نشد.
انگار که همون روز با اب و کف شسته شده بوده. دستش رو از فضای خالی زیر میز رد کردن و انگشتهاش رو برای پیدا کردن کارتش روی زمین کشید. زیاد طول نکشید تا کارتش رو پیدا کنه. البته فقط کارت بانکیش نبود که از زیر میز بیرون آورده شد.
پارچه سفیدی که لکه های قرمز رنگ زیادی روش خودنمایی میکردن توی دستهای جونگین مشغول وارسی شدن بود.
فلیکس برای دادن سفارش مشتری دوباره از آشپزخونه بیرون اومده بود اما توجهش به جونگین جلب شد.
لحظه ای حس کرد همین الان با سر توی دیوار میره. سعی کرد جلوی گرد شدن چشمهاش رو بگیره.
فیلیکس: عاه هیونجین! صد بار گفتم موقع درست کردن رنگ خوراکی همه جارو نقاشی نکن. حالا دستمالاتم باید از اینور اونور جمع کنم؟
هیونجین خواست مثل همیشه به خاطر غرهای الکی فلیکس داد بزنه و از خودش دفاع کنه. چون اون هیچوقت رنگ خوراکی درست نمیکرد!
اما چهره متعجب جونگین که دستمالی قرمز شده داشت از دستهاش بیرون کشیده میشد باعث شد به تمام رنگهای درست نشده عمرش اعتراف کنه.
هیونجین: اوه...ببخشید حتما ندیدمش پام خورده رفته زیر میز.
معذب خندید و کارت رو از دست جونگین قاپید تا زودتر اون پول لعنتی پرداخت شه و فضای عجیب جدید تموم شه.
جونگین سر جای قبلیش برگشته بود و مثل اول لبخند میزد. جعبه شیرینی رو برداشت و خیلی سریع بعد از پرداخت شیرینی ها از مغازه بیرون زد.
هیونجین و فلیکس بعد از رفتن جونگین نفس راحتی سر دادن.
دستمال خونی رو توی اشپزخونه پرت کردن و برای زمین نیفتادن محتاج میز رو به روشون شدن.
فیلیکس: هیون، خندش! اون خنده با چشم های بی حس خیلی ترسناک بود.
جونگین: مرسی هیونگ. خوب میخوریمشون!
همونطور که چشمهاش به خاطر لبخندش خط شده بودن کارت بانکیش رو از کیف پولش در اورد و سمت هیونجین گرفت.
لحظه ای حس کرد دستش بی حس شد و عضلاتش حتی تحمل اون کارت هم ندارن.
این دست درد لعنتی! همش به خاطرِ...
هیونجین: من برات میارمش.
قبل از اینکه جونگین بتونه افکارش رو ادامه بده هیونجین رشته شون رو با صداش قطع کرد.
جونگین: نه نه خودم بر میدارم.
صدای به هم خوردن کریستال های بالای در نشون از اومدن مشتری دیگهای میداد.
جونگین: به مشتری برسید هیونگ.
هیونجین چندین بار بهش گفته بود باهاش راحت حرف بزنه اما جونگین هنوزم جوری حرف میزد که انگار یه مرد پنجاه ساله جلوشه. هیون به خاطر افکارش خندید و تسلیم خواسته جونگین شد.
کارت بانکیش زیر میز رفته بود و برای برداشتنش باید پشت میز، جایی که هیونجین بود میرفت. معذب سرش رو پایین انداخت و بندهای کوله پشتیش رو محکمتر کرد تا از شونش پایین نیوفتن.
سمت دیگه میز رفت و روی زانوهاش نشست. برخلاف تصورش دستش با برخورد به زمین اونقدری کثیف نشد.
انگار که همون روز با اب و کف شسته شده بوده. دستش رو از فضای خالی زیر میز رد کردن و انگشتهاش رو برای پیدا کردن کارتش روی زمین کشید. زیاد طول نکشید تا کارتش رو پیدا کنه. البته فقط کارت بانکیش نبود که از زیر میز بیرون آورده شد.
پارچه سفیدی که لکه های قرمز رنگ زیادی روش خودنمایی میکردن توی دستهای جونگین مشغول وارسی شدن بود.
فلیکس برای دادن سفارش مشتری دوباره از آشپزخونه بیرون اومده بود اما توجهش به جونگین جلب شد.
لحظه ای حس کرد همین الان با سر توی دیوار میره. سعی کرد جلوی گرد شدن چشمهاش رو بگیره.
فیلیکس: عاه هیونجین! صد بار گفتم موقع درست کردن رنگ خوراکی همه جارو نقاشی نکن. حالا دستمالاتم باید از اینور اونور جمع کنم؟
هیونجین خواست مثل همیشه به خاطر غرهای الکی فلیکس داد بزنه و از خودش دفاع کنه. چون اون هیچوقت رنگ خوراکی درست نمیکرد!
اما چهره متعجب جونگین که دستمالی قرمز شده داشت از دستهاش بیرون کشیده میشد باعث شد به تمام رنگهای درست نشده عمرش اعتراف کنه.
هیونجین: اوه...ببخشید حتما ندیدمش پام خورده رفته زیر میز.
معذب خندید و کارت رو از دست جونگین قاپید تا زودتر اون پول لعنتی پرداخت شه و فضای عجیب جدید تموم شه.
جونگین سر جای قبلیش برگشته بود و مثل اول لبخند میزد. جعبه شیرینی رو برداشت و خیلی سریع بعد از پرداخت شیرینی ها از مغازه بیرون زد.
هیونجین و فلیکس بعد از رفتن جونگین نفس راحتی سر دادن.
دستمال خونی رو توی اشپزخونه پرت کردن و برای زمین نیفتادن محتاج میز رو به روشون شدن.
فیلیکس: هیون، خندش! اون خنده با چشم های بی حس خیلی ترسناک بود.
۴.۱k
۱۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.