مروارید عشق پارت ۴۸
جدا شد و خوابید کنارم برگشتم طرفش اونم برگشت طرفم یه دستمو زیر گوشم گذاشتم نزدیک صورتم شد صورتش با صورتم یه متر فاصله هم نداشت قشنگ نوک دماغشو زد به دماغم تو چشمای هم نگاه میکردیم محو بودیم من:😍 کوک:😍 حرف نمیدیم فقط به هم نگاه میکردیم همون موقع دست راستشو گذاشت کنار شیکمم و اومد جلو تر رفت سمت گردنم و گردنمو بوسید منم لپشو بوسیدم یه دستمو انداختم رو شونش و همینجوری همو میبوسیدیم کوک:هرچقدر ببوسمت بازم سیرنمیشم من:منم همینطور بوسه های صدا دار میزد کوک:هوم خوشمزه چرا انقدر شیرینی آخه چطور بدنت انقدر خوشمزس خیلی خوردنی لعنتی انقدر بدنت نرمه که دوست دارم دست بمالم روشون گردن سفیدت بدن سفیدت آههههه لعنتی لبامو بوسید محکم و تند تند بعد ده دقیقه جدا شد و خوابیدیم
دو هفته جونگ کوک به مامان و باباش خبر داد که میریم پیششون و بهشون گفتو اونام خوشحال شدن فردای اون روز ما برای رفتن به بوسان بیلیت گرفتیم ساعت 3 بعد از ظهر پرواز داشتیم پس منم لباسامو جمع کردم و ساکمو بستم برای رفتنم یه لباس خوب گذاشتم کوک:بیب چیزی جا نزاری من:نه همه چیزایی که لازم داریمو جمع کردم کوک:همرو من:اوهوم اونایی که میخوایمو کوک:خیله خوب ساعت 2 بود آماده شدیم من لباسمو پوشیدم و جونگ کوکم پوشید و رفتیم تو راهرو جونگ کوک داشت ساکو میاورد منم ساک خودمو بستم رفتیم از در خونه بیرون من یکی از ساکام تویه دستم بود جونگ کوکم مال خودش بازو جونگ کوک و گرفتم و رفتیم سوار تاکسی تاکسی شدیمو رفتیم کوک:خوبی من:آره جونگ کوک کوک:جانم من:به نظرت مامان بابات از من خوششون میاد کوک:چرا که نه 😊 بهت قول میدم ولت نمیکنن من:😃 کوک:خوشحالی من:آره خوب معلومه که خوشحالم 😊 رسیدیم سمت فرودگاه و پیاده شدیم تاکسی رفت و ما رفتیم تو فرودگاه چمدونامونو رد کردیم و از پل برقیم رد شدیم جونگ کوک دستمو گرفت و رفتیم تو هواپیما صندلیامون کنار هم بود سمت پنجره نشستیم ساکامونو گذاشتیم بالا و قشنگ نشستیم دوتا دستامو دور بازو جونگ کوک حلقه کردم و سرمو رو شونش گذاشتم و رفتیم رسیدیم سمت بوسان از فرودگاه رفتیم بیرون تاکسی گرفتیم دوباره و رفتیم سمت خونه مامان و بابا جونگ کوک جونگ کوک در زد باباش اومد در و باز کرد جلدی رفت تو بغل باباش بابا جونگ کوک:ببین کی اینجاست آفتاب از کودوم طرف در اومده یادی از ما کردی پسر کوک:دلم براتون تنگ شده بود همون موقع چشم بابا جونگ کوک خورد به من یه سوت زدم (جونگ کوک مطمئنی مامانت موخ باباتو زد😐😂😂😂🤣) بابا جونگ کوک:پسرم معرفی نمیکنی این خانومه خوشگلو کوک:آه بابا این گائوله همونی که در موردش صحبت کردم بابا جونگ کوک:سلیقه خوبیم داریا پسر از این خوشگل تر پیدا نکردی(شرمندم نکنید🤧😐😂😂🤣🤣)
دو هفته جونگ کوک به مامان و باباش خبر داد که میریم پیششون و بهشون گفتو اونام خوشحال شدن فردای اون روز ما برای رفتن به بوسان بیلیت گرفتیم ساعت 3 بعد از ظهر پرواز داشتیم پس منم لباسامو جمع کردم و ساکمو بستم برای رفتنم یه لباس خوب گذاشتم کوک:بیب چیزی جا نزاری من:نه همه چیزایی که لازم داریمو جمع کردم کوک:همرو من:اوهوم اونایی که میخوایمو کوک:خیله خوب ساعت 2 بود آماده شدیم من لباسمو پوشیدم و جونگ کوکم پوشید و رفتیم تو راهرو جونگ کوک داشت ساکو میاورد منم ساک خودمو بستم رفتیم از در خونه بیرون من یکی از ساکام تویه دستم بود جونگ کوکم مال خودش بازو جونگ کوک و گرفتم و رفتیم سوار تاکسی تاکسی شدیمو رفتیم کوک:خوبی من:آره جونگ کوک کوک:جانم من:به نظرت مامان بابات از من خوششون میاد کوک:چرا که نه 😊 بهت قول میدم ولت نمیکنن من:😃 کوک:خوشحالی من:آره خوب معلومه که خوشحالم 😊 رسیدیم سمت فرودگاه و پیاده شدیم تاکسی رفت و ما رفتیم تو فرودگاه چمدونامونو رد کردیم و از پل برقیم رد شدیم جونگ کوک دستمو گرفت و رفتیم تو هواپیما صندلیامون کنار هم بود سمت پنجره نشستیم ساکامونو گذاشتیم بالا و قشنگ نشستیم دوتا دستامو دور بازو جونگ کوک حلقه کردم و سرمو رو شونش گذاشتم و رفتیم رسیدیم سمت بوسان از فرودگاه رفتیم بیرون تاکسی گرفتیم دوباره و رفتیم سمت خونه مامان و بابا جونگ کوک جونگ کوک در زد باباش اومد در و باز کرد جلدی رفت تو بغل باباش بابا جونگ کوک:ببین کی اینجاست آفتاب از کودوم طرف در اومده یادی از ما کردی پسر کوک:دلم براتون تنگ شده بود همون موقع چشم بابا جونگ کوک خورد به من یه سوت زدم (جونگ کوک مطمئنی مامانت موخ باباتو زد😐😂😂😂🤣) بابا جونگ کوک:پسرم معرفی نمیکنی این خانومه خوشگلو کوک:آه بابا این گائوله همونی که در موردش صحبت کردم بابا جونگ کوک:سلیقه خوبیم داریا پسر از این خوشگل تر پیدا نکردی(شرمندم نکنید🤧😐😂😂🤣🤣)
۱۷.۵k
۰۵ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.