فیک کوک(*رز سیاه*)پارت 31
از زبان ا/ت :
رفتم درو باز کردم. جونگ کوک بود. گفتم : سلام کوکی بیا تو.
کوک گفت : سلام مهمون داری؟
گفتم : جونگ سو قراره ازدواج کنه. منو میا و مینهو باید گلا که برای میزای تالاره دسته گل کنیم.
یه لبخند زد و اومد نشست روی میز و گفت : به به میا مینهو خوش اومدین.
میا گفت : ممنون .... بالاخره شماهم یروزی عروس داماد میشین باید گلای شمارو هم درست کنیم.
یه خنده ریزی کردم و با جونگ کوک گلارو درست کردیم.
(فردا )
از زبان ا/ت :
صبح بیدار شدم و دیدم هر کدوم یور خونه خوابیدیم.
منو میا مینهو رو مبل.
شوگا و جونگ کوک رو صندلی.
سریع پاشدم به ساعت نگاه کردم.... وایییی!! یه ربع وقت داریم.
سریع همشونو بیدار کردم و داشتیم بدو بدو میکردیم.
میا گفت : الان سرمونو میکنن دیر برسیم.
مینهو گفت : اره اره
شوگا خیلی ریلکس نشسته بود خب اون که توی شرکت کار نمیکنه.
میا و مینهو گفتن : ما اماده ایم.
اونا فقط ارایششون پاک شده بود با لباسای دیروز میرفتن ( بالباس شرکت رفتن خونه ا/ت )
جونگ کوکم کتشو درست کرد و منم همون لباس که شوگا گرفته بودو گذاشتم تنم بمونه.
رفتیم جلو در که شوگا گفت : کجا ا/تتتتته!!!
گفتم : میرم شرکت ! چرا داد میزنی؟
جونگ کوک که بقلم وایساده بود گفت : اهم اهم.
شوگا اومد سمتم و گفت : یچی یادت رفته
میا مینهو گفتن : شوگا جونگ کوک دیرمون شدهههه
شوگا گفت : ا/ت برو لباستو عوض کن.
جونگ کوک گفت : تا ناکجا ابادت بازه
گفتم : شوگا خودت برام خریدی منم الان دیرمه خداحافظ.
شوگا کشون کشون بردم تو اتاق درم بست گفت : عوض کن یا از شرکت خبری نیست.
ایش کجاش بازه خداوکیلی ....خودش برام خریده بود.
رفتم یه لباس تیم تنه استین بلند که یکم گشاد بودو سفید با یه شلوار بلند مشکی جذب پوشیدم.
(شرکت)
رسیدیم شرکت. شوگا مارو رسوند و رفت..........
۰۰۰۰۰
خب خب 😐دستم درد نکنه 😶
خیالات شوگام خیلی قشنگه 😅دلم میخواد یه شوگا مثل همین داستان داشته باشم 😅پیشی خونگی 😂
رفتم درو باز کردم. جونگ کوک بود. گفتم : سلام کوکی بیا تو.
کوک گفت : سلام مهمون داری؟
گفتم : جونگ سو قراره ازدواج کنه. منو میا و مینهو باید گلا که برای میزای تالاره دسته گل کنیم.
یه لبخند زد و اومد نشست روی میز و گفت : به به میا مینهو خوش اومدین.
میا گفت : ممنون .... بالاخره شماهم یروزی عروس داماد میشین باید گلای شمارو هم درست کنیم.
یه خنده ریزی کردم و با جونگ کوک گلارو درست کردیم.
(فردا )
از زبان ا/ت :
صبح بیدار شدم و دیدم هر کدوم یور خونه خوابیدیم.
منو میا مینهو رو مبل.
شوگا و جونگ کوک رو صندلی.
سریع پاشدم به ساعت نگاه کردم.... وایییی!! یه ربع وقت داریم.
سریع همشونو بیدار کردم و داشتیم بدو بدو میکردیم.
میا گفت : الان سرمونو میکنن دیر برسیم.
مینهو گفت : اره اره
شوگا خیلی ریلکس نشسته بود خب اون که توی شرکت کار نمیکنه.
میا و مینهو گفتن : ما اماده ایم.
اونا فقط ارایششون پاک شده بود با لباسای دیروز میرفتن ( بالباس شرکت رفتن خونه ا/ت )
جونگ کوکم کتشو درست کرد و منم همون لباس که شوگا گرفته بودو گذاشتم تنم بمونه.
رفتیم جلو در که شوگا گفت : کجا ا/تتتتته!!!
گفتم : میرم شرکت ! چرا داد میزنی؟
جونگ کوک که بقلم وایساده بود گفت : اهم اهم.
شوگا اومد سمتم و گفت : یچی یادت رفته
میا مینهو گفتن : شوگا جونگ کوک دیرمون شدهههه
شوگا گفت : ا/ت برو لباستو عوض کن.
جونگ کوک گفت : تا ناکجا ابادت بازه
گفتم : شوگا خودت برام خریدی منم الان دیرمه خداحافظ.
شوگا کشون کشون بردم تو اتاق درم بست گفت : عوض کن یا از شرکت خبری نیست.
ایش کجاش بازه خداوکیلی ....خودش برام خریده بود.
رفتم یه لباس تیم تنه استین بلند که یکم گشاد بودو سفید با یه شلوار بلند مشکی جذب پوشیدم.
(شرکت)
رسیدیم شرکت. شوگا مارو رسوند و رفت..........
۰۰۰۰۰
خب خب 😐دستم درد نکنه 😶
خیالات شوگام خیلی قشنگه 😅دلم میخواد یه شوگا مثل همین داستان داشته باشم 😅پیشی خونگی 😂
۶.۲k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.