عشق دردسر ساز``
₱₳Ɽ₮:37
لونا:ا/ت..
ا/ت: بله..
لونا: میگم شما نمیخوایین دست به کار بشین؟... منظورم تو و تهیونگه...
ا/ت:برای چی؟
لونا:...منظورم بچس دیگه...
ا/ت: زوده فعلا...
لونا:چی زوده... دست به کار شین...
ا/ت:خب.. تا حالا منو تهیونگ به این موضوع فکر نکردیم.. و دربارش صحبت نکردیم..
لونا: خب یه زمان مناسب پیدا کن باهاش صحبت کن...
ا/ت: سعی میکنم...
لونا: راستی منو چان وِ ماه بعد عروسیمونه...
ا/ت: عاا... واقعا؟
لونا: آره... خیلی ذوق دارم... حتی من لباس عروسیمو انتخاب کردم...
بعد بغلش کردمو گفتم
ا/ت: خیلی خوشحال شدم... باورم نمیشه داری ازدواج میکنی
بعد کلی حرف زدن تهیونگ و چان وِ تلو تلو اومدن تو... دست تهیونگ دور گردن چان وِ بود و دست چان وِ هم همینطور... و الکی الکی میخندیدن..
لونا: وایی فک کنم مست کردن...
ا/ت: بهش گفتم مست نکنااا...
داشتن میفتادن که من تهیونگو و لونا چان وِ رو گرفت...
ا/ت: تهیونگ..!
تهیونگ:هوم؟(مست)
ا/ت: من بهت نگفتم مست نکن؟ هان؟
تهیونگ: ببخشید...
لونا: دیگه ساعت یکه بریم پسرامونو بخوابونیم...اتاق شما سمت راسته...
ا/ت: اوکی...
داشتم تهیونگو میبردم اتاق... که دستش دور گرذن من بود و نصف وزنشم رو من بیچاره...
ا/ت: چقد سنگینی....
و تهیونگ همچنان الکی میخندید... پرتش کردم رو تخت... خواستم برم پتوی دیگه بیارم چون زیادی سرد بود... که دستمو کشید...
ا/ت: تهیونگ ولم کن...
تهیونگ: نهه... عمرا...
ا/ت: نکن دیگه... مستی..
تهیونگ: خیر...
ا/ت: تهیونگگگ لطفا...(افتاد به زار زار😭😂)
که منو کامل کشیدتو بغلش رفتم تو بغلش... و بغلم کرد...
تهیونگ:ا/ت...
ا/ت: هوم؟
تهیونگ: من چقد دوست دارم آخه...
ا/ت: منم خیلی دوست دارم...
ا/ت: تهیونگ..
تهیونگ: همم؟
ا/ت: ولم کن.. بو سگ میدی...
تهیونگ:چون عرق سگی خوردم....
ا/ت: واییی خدا ولم کن...
که یهو چنمو کشید بالا و بلافاصله لباشو گذاشت رو لبام و خیلی تند مک میزدکه صداش کل اتاق پیچیده بود... منم نتونستم همونجوری بمونم و همراهیش کردم... صورتشو گرفتم.. و منم داشتم وحشیانه مک میزدم تا حالا اینجوری نبودم... وقتی لباشو محکم میمکیدم طعم عرقو حس میکردم بد بود ولی مجبور بودم همراه کنم... زیادی ادامه دادیم تا اینمه نفس کم اوردیم... و تهیونگ جدا شدو منم همینطور... و تهیونگ همونجا بیهوش شد... با همون لباسا... پتو اوردم دوتا پتو انداختم روش..خودم لباسامو عوض کردمو پیش تهیونگ خوابیدمو بغلش کردم...
کامنت: ۲۶٠
لونا:ا/ت..
ا/ت: بله..
لونا: میگم شما نمیخوایین دست به کار بشین؟... منظورم تو و تهیونگه...
ا/ت:برای چی؟
لونا:...منظورم بچس دیگه...
ا/ت: زوده فعلا...
لونا:چی زوده... دست به کار شین...
ا/ت:خب.. تا حالا منو تهیونگ به این موضوع فکر نکردیم.. و دربارش صحبت نکردیم..
لونا: خب یه زمان مناسب پیدا کن باهاش صحبت کن...
ا/ت: سعی میکنم...
لونا: راستی منو چان وِ ماه بعد عروسیمونه...
ا/ت: عاا... واقعا؟
لونا: آره... خیلی ذوق دارم... حتی من لباس عروسیمو انتخاب کردم...
بعد بغلش کردمو گفتم
ا/ت: خیلی خوشحال شدم... باورم نمیشه داری ازدواج میکنی
بعد کلی حرف زدن تهیونگ و چان وِ تلو تلو اومدن تو... دست تهیونگ دور گردن چان وِ بود و دست چان وِ هم همینطور... و الکی الکی میخندیدن..
لونا: وایی فک کنم مست کردن...
ا/ت: بهش گفتم مست نکنااا...
داشتن میفتادن که من تهیونگو و لونا چان وِ رو گرفت...
ا/ت: تهیونگ..!
تهیونگ:هوم؟(مست)
ا/ت: من بهت نگفتم مست نکن؟ هان؟
تهیونگ: ببخشید...
لونا: دیگه ساعت یکه بریم پسرامونو بخوابونیم...اتاق شما سمت راسته...
ا/ت: اوکی...
داشتم تهیونگو میبردم اتاق... که دستش دور گرذن من بود و نصف وزنشم رو من بیچاره...
ا/ت: چقد سنگینی....
و تهیونگ همچنان الکی میخندید... پرتش کردم رو تخت... خواستم برم پتوی دیگه بیارم چون زیادی سرد بود... که دستمو کشید...
ا/ت: تهیونگ ولم کن...
تهیونگ: نهه... عمرا...
ا/ت: نکن دیگه... مستی..
تهیونگ: خیر...
ا/ت: تهیونگگگ لطفا...(افتاد به زار زار😭😂)
که منو کامل کشیدتو بغلش رفتم تو بغلش... و بغلم کرد...
تهیونگ:ا/ت...
ا/ت: هوم؟
تهیونگ: من چقد دوست دارم آخه...
ا/ت: منم خیلی دوست دارم...
ا/ت: تهیونگ..
تهیونگ: همم؟
ا/ت: ولم کن.. بو سگ میدی...
تهیونگ:چون عرق سگی خوردم....
ا/ت: واییی خدا ولم کن...
که یهو چنمو کشید بالا و بلافاصله لباشو گذاشت رو لبام و خیلی تند مک میزدکه صداش کل اتاق پیچیده بود... منم نتونستم همونجوری بمونم و همراهیش کردم... صورتشو گرفتم.. و منم داشتم وحشیانه مک میزدم تا حالا اینجوری نبودم... وقتی لباشو محکم میمکیدم طعم عرقو حس میکردم بد بود ولی مجبور بودم همراه کنم... زیادی ادامه دادیم تا اینمه نفس کم اوردیم... و تهیونگ جدا شدو منم همینطور... و تهیونگ همونجا بیهوش شد... با همون لباسا... پتو اوردم دوتا پتو انداختم روش..خودم لباسامو عوض کردمو پیش تهیونگ خوابیدمو بغلش کردم...
کامنت: ۲۶٠
۲۴.۵k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.