•همه صدمه می بینند 🥀 ✨️
•همه صدمه میبینند 🥀 ✨️
پارت (۲۱)
گوشیش افتاد زیر تخت با خم شدن به زیر تخت نگاه کرد داشت دنبال گوشیش میگشت که جعبه ی کارتونی دید بعد از اینکه گوشیش رو در آورد کارتون و بیرون کشید کوک: یعنی چیی داخلش؟؟ اه در جعبه رو باز کرد .... پر از قرص افسردگی و اختلال کنترل و خشم بود بعضی ها پر بغضی خالی دونه دونه شون برداشت و خوند رفت پیش ا.ت
ا.ت داشت غذا درست میکرد و اصلا حواسش نبود که کوک اومده
کوک: ا.ت
ا.ت : هومم بعله داشت به کارش ادامه میداد و هنوز پشت به کوک بود
کوک: ا.ت ... اینا چیی؟؟
ا.ت: با ترس برگشت ... و گفت چیا چیههه؟؟
کوک: خودتو به اون راه نزن
اون قرصای لعنتییییی چیههههه (داد)
ا.ت: جونگ کوک بهت توضیح میدم
کوک: چه توضیح ی داری بدی هااا ا.ت خسته شدم از پنهون کاریات
ا.ت : سرش پایین بود که با حرف کوک سرش و گرفت بالا چی چیییی میگی جونگ کوک حالت خوبه درسته افسردگی مو ازت پنهون کردم ولی دیگه هیچی یو ازت پنهون نکردممممم اهههه کوک جدی داری میگی ؟؟ من تالا چیوووو ازت مخفی کردممم هاااااا
کوک: ا.ت .... یعنی تمام خنده هات الکی بود و بعد پوزخندی زد تو به من گفتی با بغضی که داشت ادامه حرفشو زد گفتی اگه از چیزی ناراحتی بیا پیش خودم گریه کن بیا توی بغل خودم ولی تو خودت هیچ وقت اینکارو نکردی و خنده ای کرد و دستش و روی پیشونیش گزاشت ا.تتتتتت چرا با من اینکارو میکنی
ا.ت : پوزخندی زد و گفت تو حسش نکردی!
معده درد و سردرد و لرزش دست و عدم تمرکز و نیم هوشیار بودن و بدن درد و استرس خالص و ترسیدن بیش از حد و ناخن های جویده شده و یه بدن پر از رد های که تا ابد موندگارن و بالشت خیس نصف شب و صبح بیدار شدن و بیخوابی و خندیدن فیک و چشمای بی حس و فکر به خودکشی .... شروع کرد با گریه بقیه ی حرفشو گفتن جونگ کوک هر وقت میخواستی گریه کنی بیااااا پیش من و با انگشت به سینش ی خودش زد(داد)
کوک : آ.ت این قرصارو بنداز دور
ا.ت : بندازم دور ... خنده ای پر درد کرد و گفت داروی افسردگی قرص نیست
شاید یکیه که بفهمت... خوب مخصوصا برای منی که دیگه حوصله ی شنیدن نفس های خودمم ندارم و گریه اش بیشتر شد و گفت : میدونیییی ... ههه داستانم داستان اون دلقکیه ک خودش افسردگی داش ولی برا شادی بقیه تلاش میکردکه تلفن کوک زنگ خورد: ......
پارت (۲۱)
گوشیش افتاد زیر تخت با خم شدن به زیر تخت نگاه کرد داشت دنبال گوشیش میگشت که جعبه ی کارتونی دید بعد از اینکه گوشیش رو در آورد کارتون و بیرون کشید کوک: یعنی چیی داخلش؟؟ اه در جعبه رو باز کرد .... پر از قرص افسردگی و اختلال کنترل و خشم بود بعضی ها پر بغضی خالی دونه دونه شون برداشت و خوند رفت پیش ا.ت
ا.ت داشت غذا درست میکرد و اصلا حواسش نبود که کوک اومده
کوک: ا.ت
ا.ت : هومم بعله داشت به کارش ادامه میداد و هنوز پشت به کوک بود
کوک: ا.ت ... اینا چیی؟؟
ا.ت: با ترس برگشت ... و گفت چیا چیههه؟؟
کوک: خودتو به اون راه نزن
اون قرصای لعنتییییی چیههههه (داد)
ا.ت: جونگ کوک بهت توضیح میدم
کوک: چه توضیح ی داری بدی هااا ا.ت خسته شدم از پنهون کاریات
ا.ت : سرش پایین بود که با حرف کوک سرش و گرفت بالا چی چیییی میگی جونگ کوک حالت خوبه درسته افسردگی مو ازت پنهون کردم ولی دیگه هیچی یو ازت پنهون نکردممممم اهههه کوک جدی داری میگی ؟؟ من تالا چیوووو ازت مخفی کردممم هاااااا
کوک: ا.ت .... یعنی تمام خنده هات الکی بود و بعد پوزخندی زد تو به من گفتی با بغضی که داشت ادامه حرفشو زد گفتی اگه از چیزی ناراحتی بیا پیش خودم گریه کن بیا توی بغل خودم ولی تو خودت هیچ وقت اینکارو نکردی و خنده ای کرد و دستش و روی پیشونیش گزاشت ا.تتتتتت چرا با من اینکارو میکنی
ا.ت : پوزخندی زد و گفت تو حسش نکردی!
معده درد و سردرد و لرزش دست و عدم تمرکز و نیم هوشیار بودن و بدن درد و استرس خالص و ترسیدن بیش از حد و ناخن های جویده شده و یه بدن پر از رد های که تا ابد موندگارن و بالشت خیس نصف شب و صبح بیدار شدن و بیخوابی و خندیدن فیک و چشمای بی حس و فکر به خودکشی .... شروع کرد با گریه بقیه ی حرفشو گفتن جونگ کوک هر وقت میخواستی گریه کنی بیااااا پیش من و با انگشت به سینش ی خودش زد(داد)
کوک : آ.ت این قرصارو بنداز دور
ا.ت : بندازم دور ... خنده ای پر درد کرد و گفت داروی افسردگی قرص نیست
شاید یکیه که بفهمت... خوب مخصوصا برای منی که دیگه حوصله ی شنیدن نفس های خودمم ندارم و گریه اش بیشتر شد و گفت : میدونیییی ... ههه داستانم داستان اون دلقکیه ک خودش افسردگی داش ولی برا شادی بقیه تلاش میکردکه تلفن کوک زنگ خورد: ......
۱.۸k
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.