پارت ۱۰ فیک عشق بی نهایت
پارت ۱۰ فیک عشق بی نهایت
ساعت چهار و نیم بود . زنگ در خورد . نیارا رفت درو باز کنه که سهون هم پشتش رفت تا خوش آمد گویی کنه . درو باز کرد . سه می و رانا اومدن تو و بعد اونا پسرا . رانا با دیدن نیارا که لباس خدمتکار پوشیده تعجب میکنه
_نیارا...این لباس چیه پوشیدی؟؟؟...
سه می_خوب خدمتکاره دیگه
رانا به سهون نگاه میکنه
_وضع مالیشون اونقدری بد نبود
سهون با تعجب یه نگاه به نیارا میکنه و یه نگاهم به رانا و میپرسه
_شما از کجا همو میشناسید؟؟؟
_یادت نمیاد...این همونیه که از شر اون پسرا نجاتش دادی...تا آخر سال دنبالت بود و بعد دیگه هیچوقت مدرسه نیومد...
چانیول یه نیارا نگاه کرد
_واقعا تویی؟؟؟
نیارا چشماشو بست و سرشو انداخت پایین و سرشو تکون داد . همه متعجب بودن که چرا اونو بعد هفتم دیگه ندیده بودن . میگفتن که مدرسشو عوض کرده اما چرا انقدر یهویی . نیارا با صدای رانا به خودش میاد و سرشو میاره بالا و به بچه ها نگاه میکنه
_هرچی...الان دیگه یه خدمتکاری
پالتوشو در میاره و به نیارا میده
_من چایی میخوام
اینو میگه میره داخل . سه می هم پالتو شو به نیارا میده و میره . بکهیون و چانیول هم همینکارو میکنن اما کیونگ میاد پیشش و دوتا از پالتو های روی دستشو میگیره و میگه
_بریم...ایم نیارا
لبخند میزنه و لباش به حالت قلب در میاد و میره داخل خونه . با رفتنش نیارا چشمش به سهون میخوره . سهون هنوزم با تعجب بهش نگاه میکرد . این دختر چجوری انقدر خوشگل شده بود . جوری که خنده هاش میتونست دل هر پسریو ببره .سهون اون زمانا خیلی باهاش بد رفتاری کرده بود و اون زمانا هم بازم هیچ چیز بهش نگفته بود . نیارا سر تاپا نگاش میکنه و بعد میره
***
نیارا چایی هارو روی میز جلوی بچه ها میزاره . رانا یکم از چاییش میخوره . نیارا میاد بره که رانا اسمشو صدا میزنه .
_نیارا...میشه یه دقیقه بیای
نیارا از بی حوصلگی مردمک چشماشو تکون میده و لبخند مصنوعی میزنه و برمیگرده
_بله؟؟
_این چایی خیلی تلخه...من اینو نمی خورم
_ببخشید...اینجا کافه نیست
_آاااه...خیلی بهم بر خورد
سهون به نیارا نگاه میکنه
_نیارا...کاری که میگرو بکن
_آقای اوه...منم اگه چایی رو خالی و بدون قند بخورم قطعا تلخه
رانا_مطمئنم که با قندم تلخه
نیارا_خودت یه کاریش کن
سهون_نیارا...نمی خوای که اخراج بشی...با رانا درست صحبت کن
رانا_سهونا...ممنونم از طرفداریت
سهون بهش نگاه میکنه و لبخند میزنه . نیارا با عصبانیت چایی رو از جلوش برمیداره و از قصد روی رانا میریزه
_ببخشید...نه که من یکم تلخم...یعنی یکم که نه حتی با قندم تلخم...بعضی اوقاد باعث میشم طعم دهن بعضیا عوض بشه و دهنشون تلخ بشه و باهام بد رفتاری کنن...منم از عصبانیت بی توجه میشم...شرمنده عزیزم
اینو میگه و لیوان چایی رو روش پرت میکنه و میره آشپز خونه
....
ساعت چهار و نیم بود . زنگ در خورد . نیارا رفت درو باز کنه که سهون هم پشتش رفت تا خوش آمد گویی کنه . درو باز کرد . سه می و رانا اومدن تو و بعد اونا پسرا . رانا با دیدن نیارا که لباس خدمتکار پوشیده تعجب میکنه
_نیارا...این لباس چیه پوشیدی؟؟؟...
سه می_خوب خدمتکاره دیگه
رانا به سهون نگاه میکنه
_وضع مالیشون اونقدری بد نبود
سهون با تعجب یه نگاه به نیارا میکنه و یه نگاهم به رانا و میپرسه
_شما از کجا همو میشناسید؟؟؟
_یادت نمیاد...این همونیه که از شر اون پسرا نجاتش دادی...تا آخر سال دنبالت بود و بعد دیگه هیچوقت مدرسه نیومد...
چانیول یه نیارا نگاه کرد
_واقعا تویی؟؟؟
نیارا چشماشو بست و سرشو انداخت پایین و سرشو تکون داد . همه متعجب بودن که چرا اونو بعد هفتم دیگه ندیده بودن . میگفتن که مدرسشو عوض کرده اما چرا انقدر یهویی . نیارا با صدای رانا به خودش میاد و سرشو میاره بالا و به بچه ها نگاه میکنه
_هرچی...الان دیگه یه خدمتکاری
پالتوشو در میاره و به نیارا میده
_من چایی میخوام
اینو میگه میره داخل . سه می هم پالتو شو به نیارا میده و میره . بکهیون و چانیول هم همینکارو میکنن اما کیونگ میاد پیشش و دوتا از پالتو های روی دستشو میگیره و میگه
_بریم...ایم نیارا
لبخند میزنه و لباش به حالت قلب در میاد و میره داخل خونه . با رفتنش نیارا چشمش به سهون میخوره . سهون هنوزم با تعجب بهش نگاه میکرد . این دختر چجوری انقدر خوشگل شده بود . جوری که خنده هاش میتونست دل هر پسریو ببره .سهون اون زمانا خیلی باهاش بد رفتاری کرده بود و اون زمانا هم بازم هیچ چیز بهش نگفته بود . نیارا سر تاپا نگاش میکنه و بعد میره
***
نیارا چایی هارو روی میز جلوی بچه ها میزاره . رانا یکم از چاییش میخوره . نیارا میاد بره که رانا اسمشو صدا میزنه .
_نیارا...میشه یه دقیقه بیای
نیارا از بی حوصلگی مردمک چشماشو تکون میده و لبخند مصنوعی میزنه و برمیگرده
_بله؟؟
_این چایی خیلی تلخه...من اینو نمی خورم
_ببخشید...اینجا کافه نیست
_آاااه...خیلی بهم بر خورد
سهون به نیارا نگاه میکنه
_نیارا...کاری که میگرو بکن
_آقای اوه...منم اگه چایی رو خالی و بدون قند بخورم قطعا تلخه
رانا_مطمئنم که با قندم تلخه
نیارا_خودت یه کاریش کن
سهون_نیارا...نمی خوای که اخراج بشی...با رانا درست صحبت کن
رانا_سهونا...ممنونم از طرفداریت
سهون بهش نگاه میکنه و لبخند میزنه . نیارا با عصبانیت چایی رو از جلوش برمیداره و از قصد روی رانا میریزه
_ببخشید...نه که من یکم تلخم...یعنی یکم که نه حتی با قندم تلخم...بعضی اوقاد باعث میشم طعم دهن بعضیا عوض بشه و دهنشون تلخ بشه و باهام بد رفتاری کنن...منم از عصبانیت بی توجه میشم...شرمنده عزیزم
اینو میگه و لیوان چایی رو روش پرت میکنه و میره آشپز خونه
....
۲۱.۸k
۳۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.