مافیای سختگیر part 25
د: لعنتی خیلی زخمش عمیقه
ا.ت : ... یع..نی .. نمیتونین در مانش کنید ( گریه)
د : تمام سعیم را میکنم
ا.ت : با.... شه ( گریه )
ا.ت ویو
دکتر داشت زخم کوک را درمان میکرد و من هم کنار وایساده بودم و گریه میکرد. اگه دیگه نتونه چشماش را باز کنه . اگه نتونه دیگه بلند بشه . من باید چیکار کنم اخه . تو افکار خودم بودم که یهو دیدم داره یکی صدام میزنه
د : ا.ت ... ا.ت ( بلند )
ا.ت : ... ب..له ..
د : زود باش بیا اینجا و تیغ را بهم بده
ا.ت : ... باشه .. ( بغض)
ا.ت ویو
دکتر بهم گفت که تیغ جراحی را بهش بدم سریع رفتم و تیغ را بهش دادم و نشستم پیش کوک و دستش را گرفتم و اشک میریختم . بعد از چند دقیقه دیدم دکتر داره لبخند میزنه
د : تموم شد ( لبخد و نفس نفس )
ا.ت :( در حالی که داره گریه میکنه و یه نفس عمیق کشید) .... ههقققق .. ممنونم ..
د : خواهش میکنم . به بادیگار ها بگین بیان و کوک را بلند کنن بزارن روی تخت
ا.ت : باشه
ا.ت ویو
کار دکتر تموم شد . خیلی خوشحال شدم که میتونم دوباره کوک را ببینم . به بادیگارد ها رفتم و گفتم بیان بالا و کوک را بزارن روی تخت . بعد از چند مین اومدن و کوک را گذاشتن روی تخت . از داخل کمد یه لباس برداشتم و اروم تن کوک کردم و پتو را کشیدم روش و یه صندلی اوردم کنار تختش و نشستم روش . همین جوری که داشتم نگاهش میکردم اشکام جاری میشد. به دکتر نگاه کردم دیدم داره وسایلش را جمع میکنه . اشکام را پاک کردم و پاشدم رفتم پیشش و با هم رفتیم بیرون از اتاق
ا.ت : بازم ازتون ممنونم
د : خواهش میکنم . کاری نکردم . وظیفم بود
ا.ت : برای چی .. غش کرد
د : دلیلش خونریزی زیاد بوده
د : داروهاییم که روی میز گذاشتم هرهشت ساعت یک بار باید مصرف کنه و باند زخمشم باید هر شب عوض بشه
ا.ت : باشه ممنون ( بغض )
(دکتر رفت )
ا.ت ویو
دکتر بهم گفت که باید چیکار بکنم و رفت . منم رفتم سمت اتاق کوک و روی صندلی پیش تخت نشستم و به کوک نگاه میکردم . اگه خوب نمیشدی من چیکار میکردم کوک . چطور زندگیم را میکردم هان . با خودم داشتم حرف میزدم که .....
پارت ۲۵ تموم شد ⭐❤️🙃✨
لطفاً حمایییییتتتت کنید 🤍☺️🙃✨🤍☺️
امیدوارم خوشتون اومده باشه 🌸🤍🌸✨🫠
اسلاید دو لباس راحتی کوک
ا.ت : ... یع..نی .. نمیتونین در مانش کنید ( گریه)
د : تمام سعیم را میکنم
ا.ت : با.... شه ( گریه )
ا.ت ویو
دکتر داشت زخم کوک را درمان میکرد و من هم کنار وایساده بودم و گریه میکرد. اگه دیگه نتونه چشماش را باز کنه . اگه نتونه دیگه بلند بشه . من باید چیکار کنم اخه . تو افکار خودم بودم که یهو دیدم داره یکی صدام میزنه
د : ا.ت ... ا.ت ( بلند )
ا.ت : ... ب..له ..
د : زود باش بیا اینجا و تیغ را بهم بده
ا.ت : ... باشه .. ( بغض)
ا.ت ویو
دکتر بهم گفت که تیغ جراحی را بهش بدم سریع رفتم و تیغ را بهش دادم و نشستم پیش کوک و دستش را گرفتم و اشک میریختم . بعد از چند دقیقه دیدم دکتر داره لبخند میزنه
د : تموم شد ( لبخد و نفس نفس )
ا.ت :( در حالی که داره گریه میکنه و یه نفس عمیق کشید) .... ههقققق .. ممنونم ..
د : خواهش میکنم . به بادیگار ها بگین بیان و کوک را بلند کنن بزارن روی تخت
ا.ت : باشه
ا.ت ویو
کار دکتر تموم شد . خیلی خوشحال شدم که میتونم دوباره کوک را ببینم . به بادیگارد ها رفتم و گفتم بیان بالا و کوک را بزارن روی تخت . بعد از چند مین اومدن و کوک را گذاشتن روی تخت . از داخل کمد یه لباس برداشتم و اروم تن کوک کردم و پتو را کشیدم روش و یه صندلی اوردم کنار تختش و نشستم روش . همین جوری که داشتم نگاهش میکردم اشکام جاری میشد. به دکتر نگاه کردم دیدم داره وسایلش را جمع میکنه . اشکام را پاک کردم و پاشدم رفتم پیشش و با هم رفتیم بیرون از اتاق
ا.ت : بازم ازتون ممنونم
د : خواهش میکنم . کاری نکردم . وظیفم بود
ا.ت : برای چی .. غش کرد
د : دلیلش خونریزی زیاد بوده
د : داروهاییم که روی میز گذاشتم هرهشت ساعت یک بار باید مصرف کنه و باند زخمشم باید هر شب عوض بشه
ا.ت : باشه ممنون ( بغض )
(دکتر رفت )
ا.ت ویو
دکتر بهم گفت که باید چیکار بکنم و رفت . منم رفتم سمت اتاق کوک و روی صندلی پیش تخت نشستم و به کوک نگاه میکردم . اگه خوب نمیشدی من چیکار میکردم کوک . چطور زندگیم را میکردم هان . با خودم داشتم حرف میزدم که .....
پارت ۲۵ تموم شد ⭐❤️🙃✨
لطفاً حمایییییتتتت کنید 🤍☺️🙃✨🤍☺️
امیدوارم خوشتون اومده باشه 🌸🤍🌸✨🫠
اسلاید دو لباس راحتی کوک
۲۱.۸k
۱۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.