مردی هر روز در بازار گدایی می کرد و مردم با نیرنگی حماقت
مردی هر روز در بازار گدایی میکرد و مردم با نیرنگی حماقت او را دست میانداختند.
دو سکه به او نشان میدادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره.
اما مرد همیشه سکه نقره را انتخاب میکرد.
این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد میآمدند و دو سکه به او نشان می دادند و #ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب میکرد.
تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه مردِ گدا را آنطور دست میانداختند٬ ناراحت شد.
در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت:
هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬سکه طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت میآید و هم دیگر دستت نمیاندازند.
مرد گدا پاسخ داد:
ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سکه طلا را بردارم٬ دیگر مردم به من پول نمیدهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آنهایم.
شما نمیدانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آوردهام.!!
«اگر کاری که می کنی هوشمندانه باشد٬ هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند.»
دو سکه به او نشان میدادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره.
اما مرد همیشه سکه نقره را انتخاب میکرد.
این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد میآمدند و دو سکه به او نشان می دادند و #ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب میکرد.
تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه مردِ گدا را آنطور دست میانداختند٬ ناراحت شد.
در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت:
هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬سکه طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت میآید و هم دیگر دستت نمیاندازند.
مرد گدا پاسخ داد:
ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سکه طلا را بردارم٬ دیگر مردم به من پول نمیدهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آنهایم.
شما نمیدانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آوردهام.!!
«اگر کاری که می کنی هوشمندانه باشد٬ هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند.»
۱.۰k
۲۷ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.