پارت ۱۱
پارت ۱۱
الماس سیاه
ویو تهیونگ
بعد از ظهر بود کارم تموم شده بود آماده رفتم بودم ، از مینهو خدافظی کردم و به سمت خونه حرکت کردم توی راه یه موتوری که تمام لباس هاش سیاه بود رو دیدم ، یه لحظه فکر کردم پاپامه ، که موتوری رد شد و رفت
شبیه پاپا بود ولی پاپا انقدر عضله نداشت که...
درو خونهرو باز کردم و رفتم داخل ، لباس هام رو عوض کردم و روی تخت پریدم بعد کلی فکر کردم به پاپا خوابم برد
ویو فردا رستوران
مینهو نشسته بود یه گوشه و به تهیونگ نگاه میکن که صدای نوتیف گوشیش بلد شد، رئیس بود
+ عکس و ویدئو ازش برام بفرست
درک نمیکرد، اون مرد قرار بود چندساعت دیگه پسرش رو ببینه ولی الان هم آرش عکس میخواست؟
بعد از گرفتن عکس و ویدئو به طور نامحسوس از تهیونگ و فرستادنش برای رئیس جئون گوشی رو کنا گذاشت و مشغول کار شد....
مینهو در به در دنبال تهیونگ میگشت تا بفرستش شراب هارو ببره واسه تنها میزی که دورش آدم نشسته بود
مینهو گوشی رو برداشت و برای رئیسش تایپ کرد
■ رئیس پسرتون قائم شده معلوم نیست کجاست چیکار کنیم؟
+ بگرد پیداش کن میخوام خودش بیاد .
مینهو با دیدن پیام رئیسش هوفی کشید و شروع به گشتن دنبال تهیونگ کرد ، بعد از یه ربع اون رو زیر سبد سیبزمینی توی انباری پیدا کرد
■ راه بیوفت تهیونگ اگه نری یارو این رستوران رو روی سرمون خراب میکنه
- هق...هیونگگ...هق..من میترسم..منو نکشته..هق..هق..من ددیمو میخوام
صدای تیهونگ به قدری بلند بود که به گوش افراد داخل سالن برسه ، همین باعث میشد نیشخندی روی لب یکی از اون افراد خاص بشینه...
مینهو سینی رو داد دست تهیونگ و سمت میزی که افرادی روش نشسته بودن فرستادش
تهیونگ با هر قدم شکه تر میشد جیمینی اونجا چیکار میکرد
هی...هیونگ..هاش...نامجونی..یونگی..هوسوکی...جینی...اونا اونجا چیکار میکرد...و اون اون مرد...پاپاش بود؟اون...اون..نامردا که حتا بهش سر نزدن اینجا چیکار میکردن
با رسیدن به میز و دیدن قیافه مرد سینی از دستش افتاد و صدای بدی ایجاد کرد ، داشت عقب عقب میرفت...اومد خیز برداره فرار کنه جونگکوک دستش رو گرفت و اون رو سمت خودش کشید و توی بغلش انداختش ، تهیونگ که دنبال یه تلنگر برای گریه بود با صدای بلند زد زیر گریه ، جونگکوک سرش رو به سینش فشار داد و زمزمه های آرومی زیر گوش تهیونگ میکرد
+ هیش آروم باش ددی اینجاست توله چیزی نشده که آروم باش
بعد چندمین گریه کردن تهیونگ تو بغل جونگکوک خوابش برد...
لطفا درمورد اینکه چرا انقدر دیر آپ شد چیزی نپرسید مرسی.
الماس سیاه
ویو تهیونگ
بعد از ظهر بود کارم تموم شده بود آماده رفتم بودم ، از مینهو خدافظی کردم و به سمت خونه حرکت کردم توی راه یه موتوری که تمام لباس هاش سیاه بود رو دیدم ، یه لحظه فکر کردم پاپامه ، که موتوری رد شد و رفت
شبیه پاپا بود ولی پاپا انقدر عضله نداشت که...
درو خونهرو باز کردم و رفتم داخل ، لباس هام رو عوض کردم و روی تخت پریدم بعد کلی فکر کردم به پاپا خوابم برد
ویو فردا رستوران
مینهو نشسته بود یه گوشه و به تهیونگ نگاه میکن که صدای نوتیف گوشیش بلد شد، رئیس بود
+ عکس و ویدئو ازش برام بفرست
درک نمیکرد، اون مرد قرار بود چندساعت دیگه پسرش رو ببینه ولی الان هم آرش عکس میخواست؟
بعد از گرفتن عکس و ویدئو به طور نامحسوس از تهیونگ و فرستادنش برای رئیس جئون گوشی رو کنا گذاشت و مشغول کار شد....
مینهو در به در دنبال تهیونگ میگشت تا بفرستش شراب هارو ببره واسه تنها میزی که دورش آدم نشسته بود
مینهو گوشی رو برداشت و برای رئیسش تایپ کرد
■ رئیس پسرتون قائم شده معلوم نیست کجاست چیکار کنیم؟
+ بگرد پیداش کن میخوام خودش بیاد .
مینهو با دیدن پیام رئیسش هوفی کشید و شروع به گشتن دنبال تهیونگ کرد ، بعد از یه ربع اون رو زیر سبد سیبزمینی توی انباری پیدا کرد
■ راه بیوفت تهیونگ اگه نری یارو این رستوران رو روی سرمون خراب میکنه
- هق...هیونگگ...هق..من میترسم..منو نکشته..هق..هق..من ددیمو میخوام
صدای تیهونگ به قدری بلند بود که به گوش افراد داخل سالن برسه ، همین باعث میشد نیشخندی روی لب یکی از اون افراد خاص بشینه...
مینهو سینی رو داد دست تهیونگ و سمت میزی که افرادی روش نشسته بودن فرستادش
تهیونگ با هر قدم شکه تر میشد جیمینی اونجا چیکار میکرد
هی...هیونگ..هاش...نامجونی..یونگی..هوسوکی...جینی...اونا اونجا چیکار میکرد...و اون اون مرد...پاپاش بود؟اون...اون..نامردا که حتا بهش سر نزدن اینجا چیکار میکردن
با رسیدن به میز و دیدن قیافه مرد سینی از دستش افتاد و صدای بدی ایجاد کرد ، داشت عقب عقب میرفت...اومد خیز برداره فرار کنه جونگکوک دستش رو گرفت و اون رو سمت خودش کشید و توی بغلش انداختش ، تهیونگ که دنبال یه تلنگر برای گریه بود با صدای بلند زد زیر گریه ، جونگکوک سرش رو به سینش فشار داد و زمزمه های آرومی زیر گوش تهیونگ میکرد
+ هیش آروم باش ددی اینجاست توله چیزی نشده که آروم باش
بعد چندمین گریه کردن تهیونگ تو بغل جونگکوک خوابش برد...
لطفا درمورد اینکه چرا انقدر دیر آپ شد چیزی نپرسید مرسی.
۱۴.۵k
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.