Korean war
PART²⁴
یک ساعتی گذشت و همه به مناسبت برگشت فرمانده در سالن غذا خوری جمع شده بودند
جیمین و کوک با استرس وارد سالن شدند ، هر دو ظرف غذایی برداشتند و سمت میزی که غذا ها آنجا بودند حرکت کردند..کوک به چهره بقیه نگاه میکرد که با رضایت غذا میخوردند
+ چرا کسی اعتراضی نمیکنه؟
& منم نمیدونم
هر دو با دیدن غذای جدیدی که روی میز بود تعجب کردند
& این چیه؟
کوک مقداری از غذای مقابلش را برداشت و به ویلیام نگاه کرد
+ ویلیام این چیه؟
$ این غذای مخصوص سرآشپز هست، خیلی خوشمزه اس ، حتما امتحانش کن..
کوک کمی از غذا را خورد که صورتش توهم جمع شد
+ این که خیلی شیرینه چجوری میخوریش؟
ویلیام خندید
$ خالی نباید بخوری که..
ویلیام مقداری نیمرو و ترشی روی بشقاب کوک گذاشت
& با اینا بخورش
جیمین هم دقیقا همان کار را کرد و باهم رفتند روی صندلی نشستند
& خوشمزه میشه ها
کوک که حالا خیالش راحت شده بود ، لبخندی زد
+ من که گفتم ، مکس کارشو بلده
& هی کوک اون فرمانده نیست؟
+ از من میپرسی؟ تو که بهتر میشناسیش ، ولی اره خودشه
& چرا به تو داره نگاه میکنه؟
کوک با حرف جیمین غذا تو گلوش پرید و سرفه کرد ، صورت پسرک قرمز شده بود از شدت سرفه ، به فرمانده نگاه کرد ، دید مشغول حرف زدن با یکی از اطرافیانش هست
+ ا..این..ک..که..به..م..من..ن..نگا..ن..نمیک..نه!
جیمین با این حرف کوک تمام آبی که تو دهنش بود را با فشار به بیرون پخش کرد و خندید ، کوک با گیجی به جیمین نگاه میکرد
& وای دلم..وای
کوک دید مکس آمد سمت جیمین و به جیمین گفت
£ کارت عالی بود
+ ی..یعنی..چ..چی؟
£ نگاش کنا هنوز لکنت داره
جیمین و مکس به کوک نگاه کردن و دوباره خندیدن
یک ساعتی گذشت و همه به مناسبت برگشت فرمانده در سالن غذا خوری جمع شده بودند
جیمین و کوک با استرس وارد سالن شدند ، هر دو ظرف غذایی برداشتند و سمت میزی که غذا ها آنجا بودند حرکت کردند..کوک به چهره بقیه نگاه میکرد که با رضایت غذا میخوردند
+ چرا کسی اعتراضی نمیکنه؟
& منم نمیدونم
هر دو با دیدن غذای جدیدی که روی میز بود تعجب کردند
& این چیه؟
کوک مقداری از غذای مقابلش را برداشت و به ویلیام نگاه کرد
+ ویلیام این چیه؟
$ این غذای مخصوص سرآشپز هست، خیلی خوشمزه اس ، حتما امتحانش کن..
کوک کمی از غذا را خورد که صورتش توهم جمع شد
+ این که خیلی شیرینه چجوری میخوریش؟
ویلیام خندید
$ خالی نباید بخوری که..
ویلیام مقداری نیمرو و ترشی روی بشقاب کوک گذاشت
& با اینا بخورش
جیمین هم دقیقا همان کار را کرد و باهم رفتند روی صندلی نشستند
& خوشمزه میشه ها
کوک که حالا خیالش راحت شده بود ، لبخندی زد
+ من که گفتم ، مکس کارشو بلده
& هی کوک اون فرمانده نیست؟
+ از من میپرسی؟ تو که بهتر میشناسیش ، ولی اره خودشه
& چرا به تو داره نگاه میکنه؟
کوک با حرف جیمین غذا تو گلوش پرید و سرفه کرد ، صورت پسرک قرمز شده بود از شدت سرفه ، به فرمانده نگاه کرد ، دید مشغول حرف زدن با یکی از اطرافیانش هست
+ ا..این..ک..که..به..م..من..ن..نگا..ن..نمیک..نه!
جیمین با این حرف کوک تمام آبی که تو دهنش بود را با فشار به بیرون پخش کرد و خندید ، کوک با گیجی به جیمین نگاه میکرد
& وای دلم..وای
کوک دید مکس آمد سمت جیمین و به جیمین گفت
£ کارت عالی بود
+ ی..یعنی..چ..چی؟
£ نگاش کنا هنوز لکنت داره
جیمین و مکس به کوک نگاه کردن و دوباره خندیدن
۶.۳k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.