A paradise of memorypart
part¹⁴
جی هیون: نمیدونستم هیونگ
یونگی: اشکال ندارع من فقط میخوام یه مدت تنها باشم چون خیلی کار دارم بهم ماموریت جدید دادن باید برم
رفتن بیرون به گوشیم نگا کردم واقعا ماموریت دادن تاکی یه دو هفته دیگه اوکی بود
چهار سال بعد
ادمین: دوسال قبل خبر دادن از کسایی که به مامورت AR رفتن هیچ خبری نیست و حتی فرماندشون که یونگی بوده هم پیدا نشده همه فکر میکنن مردن و بقیشو الان میفهمید
ویوی یونگی
از اون مامورت کوفتی چهار سال گذشت برگشتیم کره و رفتیم اداره
یونگی: سلام
رئیس: تـ.. تو چطوری زنده ای
یونگی: فکر نمیکردی بتونم از پس ماموریت بر بیام طول کشید ولی خوب بود رئیس
تمام خبر نگارا اومدن تو و من تمام اتفاقات توی مامثریتو براشون گفتم رفتم تو خونم که دیدم کل خانواده و دوستام عزادار نشستن
نامی: تویی کوک
کوک: من اینجام
یونگی: چطونه خونمو قبرستون کنید نمردم که تو زندان عشق میکردم الانم جمعو جور کنید دارم میرم بمیرم " سرد"
که جیمین پرید یغلم
جیمین: فکر کردم مردی " گریه "
یونگی: اره روحم مرده جسمم زندست " سرد"
همشونو بیرون کردم ولی همچنان جیمیم ولم نکرد ول کنش شدم گوشیمو زدم شارژ اون وسیله های اون وسطو ریختم بیرون چراغا رو خاموش کردم و رفتم سیگارامو برداشتم و روشن کردم و یه پک سنگین ازش گرفتم
یونگی: نمینوای ولم کنی " سرد "
جیمین: شاید دوسم نداشته باشی ولی دلیل نمیشه که من دوست نداشته باشم
یونگی: تو رفتی الانم برو چیکار به اخساسات من داری وقتی حتی ازش مطمئن نبودی " سرد "
تمام دود تو دهنم خالی شد دوباره یه پک از سیگارم گرفتم و انداختمش تو سینک ضرفشویی ودودی که ذو دهنم بودو خالی کردم
جیمین: خب داشتین درمورد اینکه از من بدت میاد حرف میزدی منم گفتم برم که بهت صدمه نزنم و وابستت نشم تا وقتی یه بار دیگه همو ببینیم قریبه باشیم ولی من نتونستم من از قبل بیشتر وابستت شدم با اینکه پیشم نبودی نتونستم تقریبا ۲ سال پیش تا کمتر اومد در خونت ولی از همسایه هات شنیدم که میگفتن مردی بخاطر این حرفشون ۹ ماه تو بیمارستان بستری بودم من زدم زیر قولم " بغض"
یونگی: میدومی تو خیلی زودباوری بهتره الانم قریبه بشیم قریبه ترین اشنا های هم قبوله " سرد "
جیمین: نه نیست من قبول نمیکنم یونگی من عاشقتم نمیتونم بدون تو اصلا عبدا و عمرا نمیتونم
یونگی: اگه راست میگی دستتو ببر
میدونستم نقطه ضعف و ترسش خونهپس تصمیم گرفتم این کارو بکنم چون قطعا این کارو نمیکنه که دیدم رفت سمت اشپز خونه و دستشو برید رفتم دستشو نگا کردم دستمو گذاشتم رو قلبش ار نرمال خیلی تند تر میزد دستشو بردم زیر اب و شستمش نگا به زخم کردم عمیق نبود یه زخم سطحی خوبه همراه خودم کشوندمش و مجبورش کردم، بشینه رو مبل رفتم بتادین بنبه باند و.....
جی هیون: نمیدونستم هیونگ
یونگی: اشکال ندارع من فقط میخوام یه مدت تنها باشم چون خیلی کار دارم بهم ماموریت جدید دادن باید برم
رفتن بیرون به گوشیم نگا کردم واقعا ماموریت دادن تاکی یه دو هفته دیگه اوکی بود
چهار سال بعد
ادمین: دوسال قبل خبر دادن از کسایی که به مامورت AR رفتن هیچ خبری نیست و حتی فرماندشون که یونگی بوده هم پیدا نشده همه فکر میکنن مردن و بقیشو الان میفهمید
ویوی یونگی
از اون مامورت کوفتی چهار سال گذشت برگشتیم کره و رفتیم اداره
یونگی: سلام
رئیس: تـ.. تو چطوری زنده ای
یونگی: فکر نمیکردی بتونم از پس ماموریت بر بیام طول کشید ولی خوب بود رئیس
تمام خبر نگارا اومدن تو و من تمام اتفاقات توی مامثریتو براشون گفتم رفتم تو خونم که دیدم کل خانواده و دوستام عزادار نشستن
نامی: تویی کوک
کوک: من اینجام
یونگی: چطونه خونمو قبرستون کنید نمردم که تو زندان عشق میکردم الانم جمعو جور کنید دارم میرم بمیرم " سرد"
که جیمین پرید یغلم
جیمین: فکر کردم مردی " گریه "
یونگی: اره روحم مرده جسمم زندست " سرد"
همشونو بیرون کردم ولی همچنان جیمیم ولم نکرد ول کنش شدم گوشیمو زدم شارژ اون وسیله های اون وسطو ریختم بیرون چراغا رو خاموش کردم و رفتم سیگارامو برداشتم و روشن کردم و یه پک سنگین ازش گرفتم
یونگی: نمینوای ولم کنی " سرد "
جیمین: شاید دوسم نداشته باشی ولی دلیل نمیشه که من دوست نداشته باشم
یونگی: تو رفتی الانم برو چیکار به اخساسات من داری وقتی حتی ازش مطمئن نبودی " سرد "
تمام دود تو دهنم خالی شد دوباره یه پک از سیگارم گرفتم و انداختمش تو سینک ضرفشویی ودودی که ذو دهنم بودو خالی کردم
جیمین: خب داشتین درمورد اینکه از من بدت میاد حرف میزدی منم گفتم برم که بهت صدمه نزنم و وابستت نشم تا وقتی یه بار دیگه همو ببینیم قریبه باشیم ولی من نتونستم من از قبل بیشتر وابستت شدم با اینکه پیشم نبودی نتونستم تقریبا ۲ سال پیش تا کمتر اومد در خونت ولی از همسایه هات شنیدم که میگفتن مردی بخاطر این حرفشون ۹ ماه تو بیمارستان بستری بودم من زدم زیر قولم " بغض"
یونگی: میدومی تو خیلی زودباوری بهتره الانم قریبه بشیم قریبه ترین اشنا های هم قبوله " سرد "
جیمین: نه نیست من قبول نمیکنم یونگی من عاشقتم نمیتونم بدون تو اصلا عبدا و عمرا نمیتونم
یونگی: اگه راست میگی دستتو ببر
میدونستم نقطه ضعف و ترسش خونهپس تصمیم گرفتم این کارو بکنم چون قطعا این کارو نمیکنه که دیدم رفت سمت اشپز خونه و دستشو برید رفتم دستشو نگا کردم دستمو گذاشتم رو قلبش ار نرمال خیلی تند تر میزد دستشو بردم زیر اب و شستمش نگا به زخم کردم عمیق نبود یه زخم سطحی خوبه همراه خودم کشوندمش و مجبورش کردم، بشینه رو مبل رفتم بتادین بنبه باند و.....
۳.۸k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.