به وقت عاشقی...♡ p=75
کیم=(بالاخره آدرسشون و ردیابی کردیم و با لی تو هواپیما بودیم...تقریبا تا آمریکا چیزی نمونده بود...نمیدونستم قراره چی بشه... اما هرچیم میشد دیگه وقتش بود این عذاب و تموم کنیم...)
..........
ا. ت=(رسیدیم خونه...بچه ها طبق معمول رفتن تا بخوابن... ساعت تقریبا 3:30 شب بود...لباسم و عوض کردم و رفتم به اتاق مشترکم با کوک... اون هنوز لباساش و درنیاورده بود و نشسته بود رو تخت و انگار تو فکر بود... رفتم کنارش نشستم...)
ا. ت=کوک تو فکری؟...
کوک=....
ا. ت=کوک؟
کوک=ا... ا. ت تو کی اومدی؟
ا. ت=همین الان... چی فکرت و اینقدر مشغول کرده....
کوک=نمیدونم... راستش فکرم همینجوری پراکنده بود...
ا. ت=(خنده)... این یعنی خسته ای عزیزم... بیا کمکت کنم لباساتو عوض کنی... (بعد از اینکه کت و شلوارش و درآورد کمکش کردم تا پیرهنشم در بیاره...)
کوک=آ.. آخ
ا. ت=عزیزم دستت و نیار عقب صبر کن...
کوک=عشقم بزار تیشرتم و بپوشم دیگه
ا. ت=نمیشه کوک باید پانسمانت و عوض کنم...
کوک=... باشه
..........
ا. ت=(رسیدیم خونه...بچه ها طبق معمول رفتن تا بخوابن... ساعت تقریبا 3:30 شب بود...لباسم و عوض کردم و رفتم به اتاق مشترکم با کوک... اون هنوز لباساش و درنیاورده بود و نشسته بود رو تخت و انگار تو فکر بود... رفتم کنارش نشستم...)
ا. ت=کوک تو فکری؟...
کوک=....
ا. ت=کوک؟
کوک=ا... ا. ت تو کی اومدی؟
ا. ت=همین الان... چی فکرت و اینقدر مشغول کرده....
کوک=نمیدونم... راستش فکرم همینجوری پراکنده بود...
ا. ت=(خنده)... این یعنی خسته ای عزیزم... بیا کمکت کنم لباساتو عوض کنی... (بعد از اینکه کت و شلوارش و درآورد کمکش کردم تا پیرهنشم در بیاره...)
کوک=آ.. آخ
ا. ت=عزیزم دستت و نیار عقب صبر کن...
کوک=عشقم بزار تیشرتم و بپوشم دیگه
ا. ت=نمیشه کوک باید پانسمانت و عوض کنم...
کوک=... باشه
۸.۶k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.