part15🪶🌕
نامجون « *یه قلوب از دمنوش گل گاو زبونش میخوره... تروخدا یه دقیقه خفه شید میخوام زر بزنم
کوک « چرا یه دقیقه هیونگ؟
نامجون « چون شما فقط یه دقیقه میتونید ساکت بشینید
وئول « اذیت نکنید دیگه...
هتل هشت ستاره // شرق سئول
*ارباب بازرس کیم با خانواده مین و جانگ جلسه گذاشته
تهیونگ « جلسه رو ضبط کنید فایلش رو میخوام
*ارباب....
تهیونگ « چی شده؟
*آخر این هفته برند مدیه که طراحش شرکت مین بوده! خوده خانم مین هم یکی از مدل هاست
تهیونگ « خوبه! قراره یه مراسم بی نقص داشته باشیم... راستی دختر شجاع مون کجاست؟
*اه راستش رفتن شرکت ها رو برسی کنن
تهیونگ « وقتی اومد بهش بگو بیاد پیش من... کارش دارم
*چشم... با من امری ندارید؟
تهیونگ « نه میتونی بری....
_از لامبورگینی قرمزش پیاده شد و بی توجه به نگاه های خیره مردم وارد هتل شد... دقیقا یک ساعت پیش دستیار تهیونگ باهاش تماس گرفته بود و گفته بود تهیونگ باهاش کار داره اما خب.... عصبی کردن بخشی از سرگرمی های عجیب غریب این دختر بود که البته تانوانش هم پس میداد
هانول « جناب رئیسسسس
تهیونگ « بیا داخل
هانول « هوممم سلیقه خوبی دارین ها
تهیونگ « کجا بودی!
هانول « توی قلبتون
تهیونگ « هانول عین ادم جواب بده
هانول « خیلی خب عصبی نشو . .. رفتم شرکت ها رو چک کنم
تهیونگ « تو گفتی منم باور کردم
هانول « هوففف باشه آقای دقیق! رفتم بار
تهیونگ « یادمه ورود به اونجا رو ممنوع کرده بودم نه؟
هانول « اما اونجا برای من شانس میاره! در ظمن میخوام یادم بمونه کی بودم و چی شدم!
تهیونگ « میتونی اون مکان رو توی قلبت حک کنی دیوونه
هانول « فعلا که تو اونجا حک شدی
تهیونگ « خوشمزه .. یادت که نرفته برای چی اینجایی؟
هانول « مشقم رو از برم جناب کیم! طبق اون قولی که توی بار بهت دادم کمکت میکنم انتقام بگیری اما از ادم درستش
تهیونگ « و اون وقت از نظر ماذمازل قاتل اصلی کیه؟
هانول « نقاب نقره ای... اون بدبختی که تو تمام این مدت ازش نفرت داری خودش زخم خورده اس
تهیونگ « فکر کردی اینقدر احمق میشم که از دوست خودم انتقام بگیرم
هانول « برای همینه میگم همیشه محصور کننده ای *لبخند) حالا برنامه چیه؟
بازگشت به اداره پلیس //
بورام « میدونستم اما دلم نمیخواست باور کنم که تهیونگ مقابل ما ایستاده! بعد از تموم شدن جلسه طبق قولی که بهم داده بودن یه دور کامل اداره نامی رو گشتم و بعد برگشتیم خونه... از خستگی عین کوالا آویزون یونگی شده بودم و سرپام بند نبودم
یونگی « یکی با این وضع ببینتت فکر میکنه ماه هاست نخوابیدی
بورام « خودمم نمیدونم چرا اینقدر خسته ام!
یونگی « میخواهی پزشک خانوادگی تون رو خبر کنم؟
بورام « نه بابا به خاطر یه خستگی؟
یونگی « *بوسیدن بورام...
کوک « چرا یه دقیقه هیونگ؟
نامجون « چون شما فقط یه دقیقه میتونید ساکت بشینید
وئول « اذیت نکنید دیگه...
هتل هشت ستاره // شرق سئول
*ارباب بازرس کیم با خانواده مین و جانگ جلسه گذاشته
تهیونگ « جلسه رو ضبط کنید فایلش رو میخوام
*ارباب....
تهیونگ « چی شده؟
*آخر این هفته برند مدیه که طراحش شرکت مین بوده! خوده خانم مین هم یکی از مدل هاست
تهیونگ « خوبه! قراره یه مراسم بی نقص داشته باشیم... راستی دختر شجاع مون کجاست؟
*اه راستش رفتن شرکت ها رو برسی کنن
تهیونگ « وقتی اومد بهش بگو بیاد پیش من... کارش دارم
*چشم... با من امری ندارید؟
تهیونگ « نه میتونی بری....
_از لامبورگینی قرمزش پیاده شد و بی توجه به نگاه های خیره مردم وارد هتل شد... دقیقا یک ساعت پیش دستیار تهیونگ باهاش تماس گرفته بود و گفته بود تهیونگ باهاش کار داره اما خب.... عصبی کردن بخشی از سرگرمی های عجیب غریب این دختر بود که البته تانوانش هم پس میداد
هانول « جناب رئیسسسس
تهیونگ « بیا داخل
هانول « هوممم سلیقه خوبی دارین ها
تهیونگ « کجا بودی!
هانول « توی قلبتون
تهیونگ « هانول عین ادم جواب بده
هانول « خیلی خب عصبی نشو . .. رفتم شرکت ها رو چک کنم
تهیونگ « تو گفتی منم باور کردم
هانول « هوففف باشه آقای دقیق! رفتم بار
تهیونگ « یادمه ورود به اونجا رو ممنوع کرده بودم نه؟
هانول « اما اونجا برای من شانس میاره! در ظمن میخوام یادم بمونه کی بودم و چی شدم!
تهیونگ « میتونی اون مکان رو توی قلبت حک کنی دیوونه
هانول « فعلا که تو اونجا حک شدی
تهیونگ « خوشمزه .. یادت که نرفته برای چی اینجایی؟
هانول « مشقم رو از برم جناب کیم! طبق اون قولی که توی بار بهت دادم کمکت میکنم انتقام بگیری اما از ادم درستش
تهیونگ « و اون وقت از نظر ماذمازل قاتل اصلی کیه؟
هانول « نقاب نقره ای... اون بدبختی که تو تمام این مدت ازش نفرت داری خودش زخم خورده اس
تهیونگ « فکر کردی اینقدر احمق میشم که از دوست خودم انتقام بگیرم
هانول « برای همینه میگم همیشه محصور کننده ای *لبخند) حالا برنامه چیه؟
بازگشت به اداره پلیس //
بورام « میدونستم اما دلم نمیخواست باور کنم که تهیونگ مقابل ما ایستاده! بعد از تموم شدن جلسه طبق قولی که بهم داده بودن یه دور کامل اداره نامی رو گشتم و بعد برگشتیم خونه... از خستگی عین کوالا آویزون یونگی شده بودم و سرپام بند نبودم
یونگی « یکی با این وضع ببینتت فکر میکنه ماه هاست نخوابیدی
بورام « خودمم نمیدونم چرا اینقدر خسته ام!
یونگی « میخواهی پزشک خانوادگی تون رو خبر کنم؟
بورام « نه بابا به خاطر یه خستگی؟
یونگی « *بوسیدن بورام...
۵۴.۸k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.