پارت ۱
مراسم عروسی کم کم داشت شروع میشد و من توی اتاقم داشتم گریه میکردم
این حق من نیست چرا پدرم باید منو به یک خلاقکار بده البته اون پدر خونده ی من بود وقتی بچه بود پدر و مادرم در اثر تصادف فوت کردن و اون منو به فرزندی قبول کرد چون زنش بچه دار نمیشد ولی بعد از چند سال صاحب یک دختر شدن و دیگه به من توجه نمیکردن ....
در باز شد:
خدمتکار:خانم سولی آقا (پدر خونده)گفتن که کم کم بیاید بیرون
+باشه
لباس عروس لعنتیم روی زمین کشیده میشد وقتی که بچه بودم همیشه آرزو داشتم که لباس عروس بپوشم و اون قدر بلد باشه که روی زمین کشیده بشه .
ولی الان خیلی ناراحتم .
وارد سالن شدم
کلی مافیا نشسته بودن و خیلی ترسناک بودن ولی این اولین باری نبود که اونا رو میدیدم.....
یک ساعت بعد
خانم کیم سولی آیا حاضرید با آقای .... ازدواج کنید؟....
میخواستم برخلاف میلم بگم: بله
......
این حق من نیست چرا پدرم باید منو به یک خلاقکار بده البته اون پدر خونده ی من بود وقتی بچه بود پدر و مادرم در اثر تصادف فوت کردن و اون منو به فرزندی قبول کرد چون زنش بچه دار نمیشد ولی بعد از چند سال صاحب یک دختر شدن و دیگه به من توجه نمیکردن ....
در باز شد:
خدمتکار:خانم سولی آقا (پدر خونده)گفتن که کم کم بیاید بیرون
+باشه
لباس عروس لعنتیم روی زمین کشیده میشد وقتی که بچه بودم همیشه آرزو داشتم که لباس عروس بپوشم و اون قدر بلد باشه که روی زمین کشیده بشه .
ولی الان خیلی ناراحتم .
وارد سالن شدم
کلی مافیا نشسته بودن و خیلی ترسناک بودن ولی این اولین باری نبود که اونا رو میدیدم.....
یک ساعت بعد
خانم کیم سولی آیا حاضرید با آقای .... ازدواج کنید؟....
میخواستم برخلاف میلم بگم: بله
......
۸.۸k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.