اجباری
سلام من ا/ت هستم . ۱۸ سالم هست و وکالت میخونم . توی یک خانواده ی مافیایی زندگی میکنم و کلا تو این دنیا یه بابا دارم
ساعت ۷ صبح ~
پاشدم دیدم ساعت هفته. رفت کارامو کردمو به سمت آشپز خونه حرکت کردم . رفتم دیدم بابام با یک نگاه عجیبی داره نگام میکنه
مثلاً اینجوری😀
من تا حالا بابام رو اینجوری ندیدم
خالصه نشستم سر میز
(ا/ت یک مادر ناتنی هم داره که به شدت ازش بدش میاد و از باباش ۲۱ سال کوچیکه تره)
تا اومدم یه چیزی بخورم متوجه شدم بابام میخواد یه چیزی بگه
علامت بابا•
مادر ناتنی-
• ا/ت میتونم باهات صحبت کنم
سرم رو به نشانه ی بله تکون دادم
این داستان ادامه داره...💜
حتما فالو و کامنت یادتون نره
ساعت ۷ صبح ~
پاشدم دیدم ساعت هفته. رفت کارامو کردمو به سمت آشپز خونه حرکت کردم . رفتم دیدم بابام با یک نگاه عجیبی داره نگام میکنه
مثلاً اینجوری😀
من تا حالا بابام رو اینجوری ندیدم
خالصه نشستم سر میز
(ا/ت یک مادر ناتنی هم داره که به شدت ازش بدش میاد و از باباش ۲۱ سال کوچیکه تره)
تا اومدم یه چیزی بخورم متوجه شدم بابام میخواد یه چیزی بگه
علامت بابا•
مادر ناتنی-
• ا/ت میتونم باهات صحبت کنم
سرم رو به نشانه ی بله تکون دادم
این داستان ادامه داره...💜
حتما فالو و کامنت یادتون نره
۲.۵k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.