تکپارتی سونگمین: وقتی وسط دعوا ....
تکپارتی سونگمین: وقتی وسط دعوا ....
#سونگمین
دختر روبه روت بخاطر کشیدن موهاش به عقب اومد
کسی که موهاش گرفته بود تو بودی
با صدای خیلی بلندی آهی کشید
÷ آیییی ..
سرشو برگردوند و به تویی که داشتی با پوزخند نگاهش میکردی روبه رو شد
می تونستی از حالت چهرش بفهمی که چقدر اعصبانیه
÷ توعه..زنیکه..عجوزههه
برگشت به سمتت و از کراواتت گرفت و تورو به دیوار ِ ابیه حیاط مدرسه چسبوند
حالا بین اون و دوتا از پسرای همتیمیش بودی
÷ فکر کردی داری چه غلطی میکنی؟
*فلش بک به چند ساعت پیش*
با دیدن کیفت که پر از اشغالای کلاستونه اخمات توهم رفت
+ کدوم خری اینکارو کرده؟
با صدای آرومی گفتی که فقط خودت بشنوی
+ اَه
نگاهی به جلوت انداختی که قلداری مدرسه داشتن با خنده های تمسخر آمیزی میخندیدن
فهمیدی که کار اوناست
دیگه صبرت تموم شده بود و میخواستی وقتی زنگ رفتن بود یه درس حسابی بهشون بدی البته با پسرا کاری نداشتی تنها مشکلت یونا بود کسی که همش داشت اذیتت میکنه
نفست دادی بیرون و بی صبرانه منتظر بودی اخر وقت رفتن برسه
پایان فلش بک*زمان حال *
همینجوری داشتی نگاهش میکردی
که از موهایت گرفت و تورو به خودش نزدیک کرد ناله کوچیکی از بین لبای کوچیک و صورتی رنگت بیرون اومد
اما صدای یکی باعث شد توجهت رو به خودش جذب کنه
= بسه..الان یکی میبینه..
یونا موهاتو ول کرد
اما هنوزم اعصبانی بود
÷ فکر نکن دست از سرت برمیدارم لی ا.ت!!!
درحالی که داشت لباس فرمش رو درست میکرد همراه سونجه از اونجا دور شد
اما یکی بود که هنوزم پیشت بود
نگاهتو دادی بهش
که داشت نگاهت میکرد
با اخمی که از قبل داشتی گفتی
+ چیه میخوای کتکم بزنی؟
دستاشو تو جیبش فرو برد و نزدیکت شد
= یادم نمیاد که دست روت بلند کرده باشم
اون درست میگفت همیشه تماشاچی بود و هرازگاهی مخفیانه کمکت میکرد
صدرصد همشون یه دلیلی داشتن
+ تو..خیلی عجیبی..چرا همیشه کمکم میکنی؟!
پوزخندی زد
= یعنی نمیدونی؟
همینجوری داشت نزدیکت میشد
+ یاا..کیم سونگمین..
جاش متوقف شد اما..فاصله خیلی کمی بینتون بود و خیلی نزدیک هم بودین..
دستشو از جیبش درآورد و تکیش داد به دیوار
حالا بین یکی از دست هاش اثیر شده بودی
گردنشو خم کرد و به چشمای قهوه ای رنگ تو خیره شد
راهی نبود که از دستش فرار کنی
یک قدم دیگه رفتی عقب که به دیوار خوردی
اون یکی دستشو هم از جیبش درآورد و یکمی از کاراوات خودش رو شل کرد
اما..بعد از انجام این کارش دستش کراوات قرمز رنگ و با خط های مشکی تورو گرفت
از کارش تعجب کردی
+ چیکار میکنی؟!
با پوزخند بهت نگاه میکرد و این بیشتر دیوونتت میکرد
سرشو نزدیک لایه گوشت برد و زمزمه کرد
فاصله خیلی کمی داشتن و هنگام زمزمه کردن لبای خوش فرمش به لایه گوشت برخورد میکرد و باعث میشد لرزشی حس کنی
= چیکار میکنم..؟..خیلی احمقی..
سرشو عقب برد و حالا نزدیک صورتت بود
به چشمای هم دیگه خیره بودین
= خیلی احمقی..که..نتونستی بفهمی چجوری تورو میخوام..!
هیچی از حرفش نفهمیده بودی که لباشو روی لبای صورتی و کوچیکت قرار داد
از کارش متعجب شده بودی اما دلتم نمیخواست این بوسه ی بینتون تموم شه..
شاید این یه سرنوشتی بوده که دوتاتونم میخواستین
اون روز،بهترین روز های زندگیت بود از کسی که همیشه مخفیانه مراقبت بود و همینطور همیشه هرطوری که میتونست نجاتت میداد توقعه همچین کاریو نداشتی اما یک روزی بود که هیچوقت از خاطراتت پاک نمیشن
بلکه میخواستی انتقام بگیری..یه چیز با ارزش تر از انتقام رو گرفتی که هیچوقت نمیتونی از دستش بدی
این یک اعتراف خیلی باحال و یهویی شما دوتا به همدیگه بود که ازش پشیمون نبودین
#سونگمین
دختر روبه روت بخاطر کشیدن موهاش به عقب اومد
کسی که موهاش گرفته بود تو بودی
با صدای خیلی بلندی آهی کشید
÷ آیییی ..
سرشو برگردوند و به تویی که داشتی با پوزخند نگاهش میکردی روبه رو شد
می تونستی از حالت چهرش بفهمی که چقدر اعصبانیه
÷ توعه..زنیکه..عجوزههه
برگشت به سمتت و از کراواتت گرفت و تورو به دیوار ِ ابیه حیاط مدرسه چسبوند
حالا بین اون و دوتا از پسرای همتیمیش بودی
÷ فکر کردی داری چه غلطی میکنی؟
*فلش بک به چند ساعت پیش*
با دیدن کیفت که پر از اشغالای کلاستونه اخمات توهم رفت
+ کدوم خری اینکارو کرده؟
با صدای آرومی گفتی که فقط خودت بشنوی
+ اَه
نگاهی به جلوت انداختی که قلداری مدرسه داشتن با خنده های تمسخر آمیزی میخندیدن
فهمیدی که کار اوناست
دیگه صبرت تموم شده بود و میخواستی وقتی زنگ رفتن بود یه درس حسابی بهشون بدی البته با پسرا کاری نداشتی تنها مشکلت یونا بود کسی که همش داشت اذیتت میکنه
نفست دادی بیرون و بی صبرانه منتظر بودی اخر وقت رفتن برسه
پایان فلش بک*زمان حال *
همینجوری داشتی نگاهش میکردی
که از موهایت گرفت و تورو به خودش نزدیک کرد ناله کوچیکی از بین لبای کوچیک و صورتی رنگت بیرون اومد
اما صدای یکی باعث شد توجهت رو به خودش جذب کنه
= بسه..الان یکی میبینه..
یونا موهاتو ول کرد
اما هنوزم اعصبانی بود
÷ فکر نکن دست از سرت برمیدارم لی ا.ت!!!
درحالی که داشت لباس فرمش رو درست میکرد همراه سونجه از اونجا دور شد
اما یکی بود که هنوزم پیشت بود
نگاهتو دادی بهش
که داشت نگاهت میکرد
با اخمی که از قبل داشتی گفتی
+ چیه میخوای کتکم بزنی؟
دستاشو تو جیبش فرو برد و نزدیکت شد
= یادم نمیاد که دست روت بلند کرده باشم
اون درست میگفت همیشه تماشاچی بود و هرازگاهی مخفیانه کمکت میکرد
صدرصد همشون یه دلیلی داشتن
+ تو..خیلی عجیبی..چرا همیشه کمکم میکنی؟!
پوزخندی زد
= یعنی نمیدونی؟
همینجوری داشت نزدیکت میشد
+ یاا..کیم سونگمین..
جاش متوقف شد اما..فاصله خیلی کمی بینتون بود و خیلی نزدیک هم بودین..
دستشو از جیبش درآورد و تکیش داد به دیوار
حالا بین یکی از دست هاش اثیر شده بودی
گردنشو خم کرد و به چشمای قهوه ای رنگ تو خیره شد
راهی نبود که از دستش فرار کنی
یک قدم دیگه رفتی عقب که به دیوار خوردی
اون یکی دستشو هم از جیبش درآورد و یکمی از کاراوات خودش رو شل کرد
اما..بعد از انجام این کارش دستش کراوات قرمز رنگ و با خط های مشکی تورو گرفت
از کارش تعجب کردی
+ چیکار میکنی؟!
با پوزخند بهت نگاه میکرد و این بیشتر دیوونتت میکرد
سرشو نزدیک لایه گوشت برد و زمزمه کرد
فاصله خیلی کمی داشتن و هنگام زمزمه کردن لبای خوش فرمش به لایه گوشت برخورد میکرد و باعث میشد لرزشی حس کنی
= چیکار میکنم..؟..خیلی احمقی..
سرشو عقب برد و حالا نزدیک صورتت بود
به چشمای هم دیگه خیره بودین
= خیلی احمقی..که..نتونستی بفهمی چجوری تورو میخوام..!
هیچی از حرفش نفهمیده بودی که لباشو روی لبای صورتی و کوچیکت قرار داد
از کارش متعجب شده بودی اما دلتم نمیخواست این بوسه ی بینتون تموم شه..
شاید این یه سرنوشتی بوده که دوتاتونم میخواستین
اون روز،بهترین روز های زندگیت بود از کسی که همیشه مخفیانه مراقبت بود و همینطور همیشه هرطوری که میتونست نجاتت میداد توقعه همچین کاریو نداشتی اما یک روزی بود که هیچوقت از خاطراتت پاک نمیشن
بلکه میخواستی انتقام بگیری..یه چیز با ارزش تر از انتقام رو گرفتی که هیچوقت نمیتونی از دستش بدی
این یک اعتراف خیلی باحال و یهویی شما دوتا به همدیگه بود که ازش پشیمون نبودین
۱۹.۵k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.