PART5
(ویو سوجین)
به محض ورود به اتاقم محکم به میز کوبیدم اعصابم خورد بود اما چیکار می تونستم بکنم مجبور بودم باید تحمل کنم
∆(خطاب به محافظ)اون هو اون هو(بلند)
اون هو:بله قربان
∆اون تازه وارده رو بیار به آزمایشگاه
اون هو:چشم قربان
(ویو جیمین)
روی تختم دراز کشیده بودم و توی افکارم غرق شده بودم که درد شدید بازوم من و به خودم آورد( از این تفنگ ها که با هاش مواد بی هوشی شلیک میکنن با اونا بهش شلیک کرده بودن اما به جای بی هوشی یه ماده که نتونه به گرگ تبدیل شه)
+لعنتی
در سلول باز شد و چندتا محافظ اومدن داخل و من و بردن بیرون
+کجا دارین من و میبرین..................هی با شما هام
هیچی نمیگفتن و به راهشون ادامه میدادن وای نه باز این آزمایشگاه
+این دفعه میخواین چی کار کنیم؟ها؟
∆هی سلام
+اوفففف
∆خیلی خب ببندینش به تخت
+دارین چه غلطی میکنین
انگار تلاش هام برای رهایی بی فایده بود بلوزم و در آورده بودن احساس خوبی نداشتم وقتی با تیغ جراحی اومد بالای سرم ته دلم خالی شد
∆او رد زخماش رو نگاه اجازه دارم یه زخم دیگه ایجاد کنم
+میخوای چه...........
حرفم تموم نشده بود که اون تیغ لعنتی رو وارد بدنم کرد درد کل بدنم و گرفته بود به خاطر درد شدید حتی نمیتونستم داد بزنم فقط چشام هر لحظه تار تر میشد تا اینکه بعد از چند دقیقه سیاهی مطلق
달의 늑대인간🌑
به محض ورود به اتاقم محکم به میز کوبیدم اعصابم خورد بود اما چیکار می تونستم بکنم مجبور بودم باید تحمل کنم
∆(خطاب به محافظ)اون هو اون هو(بلند)
اون هو:بله قربان
∆اون تازه وارده رو بیار به آزمایشگاه
اون هو:چشم قربان
(ویو جیمین)
روی تختم دراز کشیده بودم و توی افکارم غرق شده بودم که درد شدید بازوم من و به خودم آورد( از این تفنگ ها که با هاش مواد بی هوشی شلیک میکنن با اونا بهش شلیک کرده بودن اما به جای بی هوشی یه ماده که نتونه به گرگ تبدیل شه)
+لعنتی
در سلول باز شد و چندتا محافظ اومدن داخل و من و بردن بیرون
+کجا دارین من و میبرین..................هی با شما هام
هیچی نمیگفتن و به راهشون ادامه میدادن وای نه باز این آزمایشگاه
+این دفعه میخواین چی کار کنیم؟ها؟
∆هی سلام
+اوفففف
∆خیلی خب ببندینش به تخت
+دارین چه غلطی میکنین
انگار تلاش هام برای رهایی بی فایده بود بلوزم و در آورده بودن احساس خوبی نداشتم وقتی با تیغ جراحی اومد بالای سرم ته دلم خالی شد
∆او رد زخماش رو نگاه اجازه دارم یه زخم دیگه ایجاد کنم
+میخوای چه...........
حرفم تموم نشده بود که اون تیغ لعنتی رو وارد بدنم کرد درد کل بدنم و گرفته بود به خاطر درد شدید حتی نمیتونستم داد بزنم فقط چشام هر لحظه تار تر میشد تا اینکه بعد از چند دقیقه سیاهی مطلق
달의 늑대인간🌑
۶.۷k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.