p50
جونگکوک ماشین رو نزدیک آپارتمان پارک کرد و داخل خونه
شدن. هر دو با بیحالی جلوی شومینه دراز کشیدن و پتوی
پشمیای که گوشهی سالن افتاده بود رو زیر سرشون گذاشتن.
صورت تهیونگ رو به شعلههای آتیش بود و جونگکوک از
پشت بغلش کرده بود.
صورتشو تو موهای نرم و خوشبوی تهیونگ فرو برد و چند بار
نفس کشید و اون پسر از حس برخورد نفس گرم جونگکوک
چشمهاش رو بست.
حس میکرد میخواد تو آغوش جونگکوک ذوب بشه. میخواست
بیشتر بهش نزدیک باشه...بهتر حسش کنه.
جونگکوک اونو همونطور که بود دوست داشت و تمام مدت
طوری باهاش رفتار میکرد که حس با ارزش بودن داشته
باشه.
تهیونگ مطمئن بود که جونگکوک خیلی زیاد، مثل خودش
نسبت به اون دوستش داره. و این حس زیادی شیرین و
خوشایند بود.
تو آغوش جونگکوک تکون خورد و به سمتش برگشت. هر دو
لبخندهای زیباشون رو با سخاوت به هم بخشیدن.تهیونگ دست سردشو رو گونهی گرم جونگکوک گذاشت و به
آرومی لمسش کرد. به جلو خم شد و لبهای بیقرارشو رو
لبهای جونگکوک قرار داد و بوسیدش. خیلی نرم...بوسهی
شیرینشون دو نفره شد و کمی با سرعتتر. جونگکوک با
دستش پهلو و کمر تهیونگ رو نوازش کرد و اون رو تشنه تر.
نالهی کوتاهی کرد و بعد روی بدن جونگکوک خزید.
جونگکوک از بیپروایی اون شوکه شد اما با اشتیاق اجازه داد
هر کاری که میخواد بکنه و وقتی تهیونگ قسمتی از گردنشو
تو دهنش برد و مکید، نالید:
-فا-فاک...ته...
احساس و اشتیاق شدید تهیونگ رو حس کرد و همین باعث شد
هیجان زده بشه.
تهیونگ وقتی حس کرد جای بوسههای خیسش رو گردن
جونگکوک مونده عقب کشید و با چشمهای خمارش به اون زل
زد:
-بیا...انجامش بدیم...
-------------------------------------------
وقتی کنار تو بودم،
تو یه لحظه شجاع ترین بودم و لحظهی بعد همه چیز منو
میترسوند.
--------------------------------
گلبیلیللیییییی
۶۰ تایی شودیم گلیلیللیییییی
پارت بعد اسماته ولی خب معلوم نیست بزارم یا نه
شدن. هر دو با بیحالی جلوی شومینه دراز کشیدن و پتوی
پشمیای که گوشهی سالن افتاده بود رو زیر سرشون گذاشتن.
صورت تهیونگ رو به شعلههای آتیش بود و جونگکوک از
پشت بغلش کرده بود.
صورتشو تو موهای نرم و خوشبوی تهیونگ فرو برد و چند بار
نفس کشید و اون پسر از حس برخورد نفس گرم جونگکوک
چشمهاش رو بست.
حس میکرد میخواد تو آغوش جونگکوک ذوب بشه. میخواست
بیشتر بهش نزدیک باشه...بهتر حسش کنه.
جونگکوک اونو همونطور که بود دوست داشت و تمام مدت
طوری باهاش رفتار میکرد که حس با ارزش بودن داشته
باشه.
تهیونگ مطمئن بود که جونگکوک خیلی زیاد، مثل خودش
نسبت به اون دوستش داره. و این حس زیادی شیرین و
خوشایند بود.
تو آغوش جونگکوک تکون خورد و به سمتش برگشت. هر دو
لبخندهای زیباشون رو با سخاوت به هم بخشیدن.تهیونگ دست سردشو رو گونهی گرم جونگکوک گذاشت و به
آرومی لمسش کرد. به جلو خم شد و لبهای بیقرارشو رو
لبهای جونگکوک قرار داد و بوسیدش. خیلی نرم...بوسهی
شیرینشون دو نفره شد و کمی با سرعتتر. جونگکوک با
دستش پهلو و کمر تهیونگ رو نوازش کرد و اون رو تشنه تر.
نالهی کوتاهی کرد و بعد روی بدن جونگکوک خزید.
جونگکوک از بیپروایی اون شوکه شد اما با اشتیاق اجازه داد
هر کاری که میخواد بکنه و وقتی تهیونگ قسمتی از گردنشو
تو دهنش برد و مکید، نالید:
-فا-فاک...ته...
احساس و اشتیاق شدید تهیونگ رو حس کرد و همین باعث شد
هیجان زده بشه.
تهیونگ وقتی حس کرد جای بوسههای خیسش رو گردن
جونگکوک مونده عقب کشید و با چشمهای خمارش به اون زل
زد:
-بیا...انجامش بدیم...
-------------------------------------------
وقتی کنار تو بودم،
تو یه لحظه شجاع ترین بودم و لحظهی بعد همه چیز منو
میترسوند.
--------------------------------
گلبیلیللیییییی
۶۰ تایی شودیم گلیلیللیییییی
پارت بعد اسماته ولی خب معلوم نیست بزارم یا نه
۱.۳k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.