رز سفید p35

دیدم جونگکوک با خنده و ذوق بهم زل زده....
_خب این یعنی بعد اینکه بچه بدنیا اومد میتونیم......
+خب آره،چیه مگه......
_ببینمت....
صورتمو اورد بالا
_جدی میگیی....
+معلومه که جدی میگم،خب چیههه!
یه چیز عادیهه!!
نا سلامتی منو تو زنو شوهریما
_اوه اصلا ازت انتظار نداشتممم!
+میخوای حرفمو عوض...
_نهه..خیلی هم عالی.....
یعنی قبلا انقدر باهاش مخالفت کردم که الان داره بال در میاره!
خب شلوارتم پوشوندم....
_بزار پرستارو صدا کنم سرممو..‌
+زهر مار....اصلا بگو بیاد به من چه!
_هییی کجا میری!صبر کن شوخی کردم!
+مگه من مسخره تو ام!
سرمشو در اوردم و انداختم تو آشغالی....
+بریم دیگه...
رانندگی که میتونی بکنی..‌
_هییی....تیکه ننداز..‌‌
چلاغ نشدم که!
+خب بریم....
رفتیم خونه خانم و آقای جئون....
+سلام به همگییی...
همگی:سلام خوش اومدید....
مانلی و دیدم و رفتم بغلش کردم....
+چطوری....
٪خوبم...
+رفتی بیمارستان ؟بچه چی بود؟
٪دختره....
+اوو مبارکهه....
٪ممنونم
÷ممنون
۱ ماه بعد.....
مثل شبای دیگع پیش کوک خوابیده بودم و درد بدی اوند سراغم...
+کک..کوکک...
_چیه..چیشده؟
+درد دارم(آروم)
_فک کنم وقتشه...نمیتونی راه بری؟
+فک کنم نه!
_پس بیا بریم...
و براید بغلم کرد و رفتیم....
رفتیم سوار ماشین شدیم و با سرعت به سمت بیمارستان حرکت کردیم!