SCARY LIFE🖤
SCARY LIFE🖤
PART||12
کلارا:ممنون...(تعظیم)
کلارا حالا تنها پشت در ایستاده بود...
نفس عمیقی کشید...
کلارا:یادت باشه جلب توجه نکنی و به کار کسی هم کار نداشته باشی....(تو ذهنش)
کلارا در رو باز کرد اما در محکم کوبیده شد و صدایه بدی داد....همه بچه ها به کلارا خیره شدن...هنوز معلم نیومده بود.....کلارا فحشی به خودش داد و جایه خالی پیدا کرد و نشست....بعد چند دقیقه همهمه دوباره بلند شد....کلارا سرش رو روی میز گذاشت....معلم وارد شد و همه احترام گذاشتن...
معلم:بچه ها امروز شاگرد جدید داریم....(اشاره به کلارا)
کلارا بلند شد...
معلم:خودتو معرفی کن...
کلارا:خوب....سلام من کلارا هستم و امید وارم سال خوبی رو کنار هم داشته باشیم....
بچه ها دست زدن و کلارا با بیحوصلگی نشست...معلم شروع به درس دادن کرد...یاد حرف های تهیونگ افتاد...تهیونگ گفته بود هیچ قلدری تو اون دبیرستانوجود نداره و همه بچه ها خوشحالند....کلارا نگاهی به اطرافش کرد به نظر خودش این موضوع فقط ظاهر بود و باطن چیز دیگه ای نشون میداد....زنگ خورد....از کلاس بیرون رفت...از سالن عبور کرد و در حیاط جایی پیدا کرد و نشست....
کلارا:روز اول گند زدم...آخه چرا باید به اون سرعت در به دیوار میخورد اصلا منطق چی بود؟....
همین طور نشسته بود که دختری نزدیکش شد...
تینا:سلام من تینا هستم...مدیر گفت تازه به این مدرسه اومدی...بیا تا این اطراف رو نشونت بدم...
کلارا:باشه...
تینا و کلارا باهم راه افتادن....تینا با حوصله تک تک اتاق ها و سالن هارو به کلارا نشون داد...
کلارا:میتونم پشت مدرسه هم ببینم یا جاهایه مخفی؟
تینا:اهوم...اما اگه چیزی دیدی به روی خودت نیا....
کلارا:ها!؟
تینا:خودت میفهمی...
به پشت مدرسه رفتن تا از اونجا دور به زنن و به حیاط برسن....خیلی عادی رد میشدن که کلاراچشمش به اتاقی خورد...به نظر میرسید اتاق موسیقی باشه....تینا از اونجا سریع رد شد ولی کلارا کنجکاو سمت اونجا رفت...اتاق شیشه ای بود....کلارا با چیزی که دید جا خورد..یک گروه که به نظر میرسید آدم حسابی باشن داشتن برای یکی دیگه از بچه ها قلدری میکردن...
کلارا:اون بچه هایه عوضی..(عصبی)
خواست سمت در بره که تینا دستش رو گرفت...
تینا:گفتم اهمیت نده برای خودت دردسر درست نکن....
کلارا:باشه....ولی باید برام توضیح بدی...
تینا:اوکی....
از اون منطقه خارج شدن...رویه صندلی نشستن...
کلارا:خوب توضیح بده...
تینا:اون گروهی که دیدی....هرهفته یک نفر رو هدف قرار میدن و اذیتش میکنن...و فرقی هم نمیکنه کی باشه...هفته پیش یکی از معلم هارو اذیت کردن...انقدر زجرش تو اون یک هفته دادن که....خودش از این مدرسه رفت...
کلارا:عجب آشغال هایی هستن....(آروم)
لایک و کامنت یادتون نره❤️
PART||12
کلارا:ممنون...(تعظیم)
کلارا حالا تنها پشت در ایستاده بود...
نفس عمیقی کشید...
کلارا:یادت باشه جلب توجه نکنی و به کار کسی هم کار نداشته باشی....(تو ذهنش)
کلارا در رو باز کرد اما در محکم کوبیده شد و صدایه بدی داد....همه بچه ها به کلارا خیره شدن...هنوز معلم نیومده بود.....کلارا فحشی به خودش داد و جایه خالی پیدا کرد و نشست....بعد چند دقیقه همهمه دوباره بلند شد....کلارا سرش رو روی میز گذاشت....معلم وارد شد و همه احترام گذاشتن...
معلم:بچه ها امروز شاگرد جدید داریم....(اشاره به کلارا)
کلارا بلند شد...
معلم:خودتو معرفی کن...
کلارا:خوب....سلام من کلارا هستم و امید وارم سال خوبی رو کنار هم داشته باشیم....
بچه ها دست زدن و کلارا با بیحوصلگی نشست...معلم شروع به درس دادن کرد...یاد حرف های تهیونگ افتاد...تهیونگ گفته بود هیچ قلدری تو اون دبیرستانوجود نداره و همه بچه ها خوشحالند....کلارا نگاهی به اطرافش کرد به نظر خودش این موضوع فقط ظاهر بود و باطن چیز دیگه ای نشون میداد....زنگ خورد....از کلاس بیرون رفت...از سالن عبور کرد و در حیاط جایی پیدا کرد و نشست....
کلارا:روز اول گند زدم...آخه چرا باید به اون سرعت در به دیوار میخورد اصلا منطق چی بود؟....
همین طور نشسته بود که دختری نزدیکش شد...
تینا:سلام من تینا هستم...مدیر گفت تازه به این مدرسه اومدی...بیا تا این اطراف رو نشونت بدم...
کلارا:باشه...
تینا و کلارا باهم راه افتادن....تینا با حوصله تک تک اتاق ها و سالن هارو به کلارا نشون داد...
کلارا:میتونم پشت مدرسه هم ببینم یا جاهایه مخفی؟
تینا:اهوم...اما اگه چیزی دیدی به روی خودت نیا....
کلارا:ها!؟
تینا:خودت میفهمی...
به پشت مدرسه رفتن تا از اونجا دور به زنن و به حیاط برسن....خیلی عادی رد میشدن که کلاراچشمش به اتاقی خورد...به نظر میرسید اتاق موسیقی باشه....تینا از اونجا سریع رد شد ولی کلارا کنجکاو سمت اونجا رفت...اتاق شیشه ای بود....کلارا با چیزی که دید جا خورد..یک گروه که به نظر میرسید آدم حسابی باشن داشتن برای یکی دیگه از بچه ها قلدری میکردن...
کلارا:اون بچه هایه عوضی..(عصبی)
خواست سمت در بره که تینا دستش رو گرفت...
تینا:گفتم اهمیت نده برای خودت دردسر درست نکن....
کلارا:باشه....ولی باید برام توضیح بدی...
تینا:اوکی....
از اون منطقه خارج شدن...رویه صندلی نشستن...
کلارا:خوب توضیح بده...
تینا:اون گروهی که دیدی....هرهفته یک نفر رو هدف قرار میدن و اذیتش میکنن...و فرقی هم نمیکنه کی باشه...هفته پیش یکی از معلم هارو اذیت کردن...انقدر زجرش تو اون یک هفته دادن که....خودش از این مدرسه رفت...
کلارا:عجب آشغال هایی هستن....(آروم)
لایک و کامنت یادتون نره❤️
۳.۰k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.