جنیور: چه حسی داری
جنیور: چه حسی داری
سوزومه: هم خوشحالم وهم نارحت
جنیور: ناراحت نباش زنگیشون دست سرنوشت اگه زندگی قسمتش باشه حالش دوباره مثل قبل میشه
سوزومه: امید وارم نمیتونم این خونرو بدون اون تصور کنم هرسال تعطیلات رو میومدم ببینمش و اگه دیگه اون نباشه....
جنیور: اگه نباش یادش که هست مطمئن همیشه کنارت میمونه حتی بعد مرگ هم اون همیشه به حرفات گوش میده
سوزومه: ولی من نمیخوام اون بمیره
جنیور: گاهی بعضی چیزا دست ما نیست
کایا: すずめ(سوزومه)
سوزومه: こんにちは、あなた(سلام عزیزم)
همو بغل میکنن
کایا:とても寂しかったです(دلم خیلی برات تنگ شده بود )
سوزومه: 私も(منم همینطور)
سوزومه: ああ、ちなみに彼は私の弟のジェニファーです(اوه راستی این برادرم جنیور )
کایا: 楽しい時間を過ごしています(خوش وقتم)
سوزومه: جنیور این کایا دختر خالم
جنیور: خوش وقتم
کایا: とても近いようですね(خیلی صمیمی به نظر میایید)
سوزومه: ああ、そうだね(اوه بله )私たちが知り合ってからまだ時間が経っていませんが、(با این که مدت کمیه اشنا شدیم)
کیا: とても良い(خیلی خوبه)
سوزومه: いつおばあちゃんに会いに行きますか?(کی میریم پیش مامان بزرگ)
کایا:もう一時間(یه ساعت دیگه)
سوزومه: おお(اوم)
رفت نشست کنار جنیور
سوزومه: یه ساعت دیگه میریم پیش مامان بزرگ
جنیور: اوم
ویو سوزومه
بعد یه ساعت با خاله و کایا رفتیم بیمارستان اونجا داییم رو دیدم همو بغل کردیمو دایی گفت که بیهوشه ولی اجازه میدن بریم داخل اما ینفر ینفر پس جنیور بیرون موند به دایی اینا گفتم که جنیور ژاپنی بلد نیست داییم گفت که انگلیسیش خوبه تا من بیام باهاش هم صحبت میشه
رفتم داخل مامان بزرگ رو دیدم به دستگاه وصل بود و چشاش بسته بغض شدیدا گلوم رو چنگ میزد رفتم و کنارش روی صندلی نشستم نوازش وار دستام رو روصورتش کشیدیم صورتش گرم بود دستاش رو گرفتم مامان بزرگ بخواطر من بااون سنش زبان انگلیسی رو یاد گرفت وبا کلی زحمت بهم ژاپنی یاد داد شروع کردم با زبان خودم باهاش صحبت کردن
سوزومه: مامان بزرگ من اومدم منم سوزی نوت
سوزومه: هم خوشحالم وهم نارحت
جنیور: ناراحت نباش زنگیشون دست سرنوشت اگه زندگی قسمتش باشه حالش دوباره مثل قبل میشه
سوزومه: امید وارم نمیتونم این خونرو بدون اون تصور کنم هرسال تعطیلات رو میومدم ببینمش و اگه دیگه اون نباشه....
جنیور: اگه نباش یادش که هست مطمئن همیشه کنارت میمونه حتی بعد مرگ هم اون همیشه به حرفات گوش میده
سوزومه: ولی من نمیخوام اون بمیره
جنیور: گاهی بعضی چیزا دست ما نیست
کایا: すずめ(سوزومه)
سوزومه: こんにちは、あなた(سلام عزیزم)
همو بغل میکنن
کایا:とても寂しかったです(دلم خیلی برات تنگ شده بود )
سوزومه: 私も(منم همینطور)
سوزومه: ああ、ちなみに彼は私の弟のジェニファーです(اوه راستی این برادرم جنیور )
کایا: 楽しい時間を過ごしています(خوش وقتم)
سوزومه: جنیور این کایا دختر خالم
جنیور: خوش وقتم
کایا: とても近いようですね(خیلی صمیمی به نظر میایید)
سوزومه: ああ、そうだね(اوه بله )私たちが知り合ってからまだ時間が経っていませんが、(با این که مدت کمیه اشنا شدیم)
کیا: とても良い(خیلی خوبه)
سوزومه: いつおばあちゃんに会いに行きますか?(کی میریم پیش مامان بزرگ)
کایا:もう一時間(یه ساعت دیگه)
سوزومه: おお(اوم)
رفت نشست کنار جنیور
سوزومه: یه ساعت دیگه میریم پیش مامان بزرگ
جنیور: اوم
ویو سوزومه
بعد یه ساعت با خاله و کایا رفتیم بیمارستان اونجا داییم رو دیدم همو بغل کردیمو دایی گفت که بیهوشه ولی اجازه میدن بریم داخل اما ینفر ینفر پس جنیور بیرون موند به دایی اینا گفتم که جنیور ژاپنی بلد نیست داییم گفت که انگلیسیش خوبه تا من بیام باهاش هم صحبت میشه
رفتم داخل مامان بزرگ رو دیدم به دستگاه وصل بود و چشاش بسته بغض شدیدا گلوم رو چنگ میزد رفتم و کنارش روی صندلی نشستم نوازش وار دستام رو روصورتش کشیدیم صورتش گرم بود دستاش رو گرفتم مامان بزرگ بخواطر من بااون سنش زبان انگلیسی رو یاد گرفت وبا کلی زحمت بهم ژاپنی یاد داد شروع کردم با زبان خودم باهاش صحبت کردن
سوزومه: مامان بزرگ من اومدم منم سوزی نوت
۵۲
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.