دلهره
# دلهره
part 59
_ نوئل بیا اینجا
_ بگو ببینم چیکار داری
_ بیا بشین اینجا تا بهت بگم
تهیونگ اونجا کنار دریاچه نشسته بود رفتم و کنارش نشستم
تهیونگ دستشو دور کمرم انداخت و منو سمت خودش کشید و به خودش نزدیک تر کرد
_ نمیخوای بگی اون چند روز چه اتفاقی افتاد نکنه اتفاق بدی افتاده که نمیخوای بگی
_ تهیونگ واقعا دارم میگم هیچ اتفاق خواصی نیوفتاد
حتی خودمم نمیدونم دقیقا چی شد که یدفعه تصمیمش عوض شد
اصلا چرا باید بهت دروغ بگم
_ سوالام بی خود بود ببخشید نمی خواد خودتووناراحت کنی براش راستی بیا الا که اینجاییم از این فرست تمام استفاده رو کنیم نظرت چیه
_ منظورت چیه
_ بیا امروز انگار که هیچی اتفاقی نیوفتاده خوشبگذرونیم
_ هوم موافقم
تهیونگ از سرجاش بلند شد و دستشو به سمتم گرفت
دستشو گرفتم و بلند شدم
ویو نامجون
بعد از اون روز هر کاری کردم تا از فکر و خیال نوئل بیرون بیام
کاردهای زیادی برای سرگرنی انجام دادم ولی باز هر وقت داخل اشپز خونه میرفتم
یا نگاهی به اون اتاقی که نوئل توش بود مینداختم یاد اون دختر میوفتادم
راحی جزء گذر زمان نبود تنها چیزی که میتونست این دلتنگی رو حل کنه گذشت زمان بود
امروز لباسمو عوض کردم و از خونه زدم بیرون
بعد از فوت پدر مادرم کسی که منو به سرپرستی قبول کرده بود خانم هه بود هنوز نمیدونم دقیقا چطور تونستم اونو بکشم اصلا اون موقع کنترل کارامو نداشتم
احساس گناه میکردم اما کاری نمیتونستم انجام بدم
نمیدونم چرا تصمیم گرفتم به جایی برم که خانم هه اونجا منو بزرگ کرد
راه زیادی تا اونجا بود
اما دلم برای جایی که بزرگ شده بود خیلی تنگ شده بود
پس به سمت اونجا حرکت کردم وقتی رسیدم نزدیک های شب بود ماشین رو دور تر از اون مکان پارک کردم و تصمیم گرفتم بقیه ی مسیر رو خودم پیاده برم
به اول ورودی اونجا که رسیدم شاهد تغییرات زیادی شدم اونجا با جایی که من بزرگ شده بودم خیلی فرق کرده بود
تا جایی که یادمه اونجا خیلی قشنگ تر بود سر سبز تر پر از پرنده و پروانه اما الا اثری از اونا اینجا نبود
اما خوشبختانه هنوز مثل قبل سرسبز بود
یه نگاهی به درخت قدیمی که اونجا بود انداختم
اون درخته افسانه ای بود وقتی کوچیک بودم اونو درخت دروغ صدا میزدم
اون درخت با درختایی که دیده بودم خیلی فرق داشت اما هنوز مثل قبل تنومند و سبز بود
همیشه میومد و زیر اون درخت مشغول بازی میشدم به سمت اون درخت رفتم و دستی روی تنه ی عظیمش کشیدم
اون خاطره ی بزرگی از کودکیم بود
یه دریاچه ی قشنگم کنار کلبه ی خانم هه بود
پس از اون درخت دل کندم و به طرف اون کلبه رفتم
اما کاشکی هیچ وقت اون سمت نمیرفتم
part 59
_ نوئل بیا اینجا
_ بگو ببینم چیکار داری
_ بیا بشین اینجا تا بهت بگم
تهیونگ اونجا کنار دریاچه نشسته بود رفتم و کنارش نشستم
تهیونگ دستشو دور کمرم انداخت و منو سمت خودش کشید و به خودش نزدیک تر کرد
_ نمیخوای بگی اون چند روز چه اتفاقی افتاد نکنه اتفاق بدی افتاده که نمیخوای بگی
_ تهیونگ واقعا دارم میگم هیچ اتفاق خواصی نیوفتاد
حتی خودمم نمیدونم دقیقا چی شد که یدفعه تصمیمش عوض شد
اصلا چرا باید بهت دروغ بگم
_ سوالام بی خود بود ببخشید نمی خواد خودتووناراحت کنی براش راستی بیا الا که اینجاییم از این فرست تمام استفاده رو کنیم نظرت چیه
_ منظورت چیه
_ بیا امروز انگار که هیچی اتفاقی نیوفتاده خوشبگذرونیم
_ هوم موافقم
تهیونگ از سرجاش بلند شد و دستشو به سمتم گرفت
دستشو گرفتم و بلند شدم
ویو نامجون
بعد از اون روز هر کاری کردم تا از فکر و خیال نوئل بیرون بیام
کاردهای زیادی برای سرگرنی انجام دادم ولی باز هر وقت داخل اشپز خونه میرفتم
یا نگاهی به اون اتاقی که نوئل توش بود مینداختم یاد اون دختر میوفتادم
راحی جزء گذر زمان نبود تنها چیزی که میتونست این دلتنگی رو حل کنه گذشت زمان بود
امروز لباسمو عوض کردم و از خونه زدم بیرون
بعد از فوت پدر مادرم کسی که منو به سرپرستی قبول کرده بود خانم هه بود هنوز نمیدونم دقیقا چطور تونستم اونو بکشم اصلا اون موقع کنترل کارامو نداشتم
احساس گناه میکردم اما کاری نمیتونستم انجام بدم
نمیدونم چرا تصمیم گرفتم به جایی برم که خانم هه اونجا منو بزرگ کرد
راه زیادی تا اونجا بود
اما دلم برای جایی که بزرگ شده بود خیلی تنگ شده بود
پس به سمت اونجا حرکت کردم وقتی رسیدم نزدیک های شب بود ماشین رو دور تر از اون مکان پارک کردم و تصمیم گرفتم بقیه ی مسیر رو خودم پیاده برم
به اول ورودی اونجا که رسیدم شاهد تغییرات زیادی شدم اونجا با جایی که من بزرگ شده بودم خیلی فرق کرده بود
تا جایی که یادمه اونجا خیلی قشنگ تر بود سر سبز تر پر از پرنده و پروانه اما الا اثری از اونا اینجا نبود
اما خوشبختانه هنوز مثل قبل سرسبز بود
یه نگاهی به درخت قدیمی که اونجا بود انداختم
اون درخته افسانه ای بود وقتی کوچیک بودم اونو درخت دروغ صدا میزدم
اون درخت با درختایی که دیده بودم خیلی فرق داشت اما هنوز مثل قبل تنومند و سبز بود
همیشه میومد و زیر اون درخت مشغول بازی میشدم به سمت اون درخت رفتم و دستی روی تنه ی عظیمش کشیدم
اون خاطره ی بزرگی از کودکیم بود
یه دریاچه ی قشنگم کنار کلبه ی خانم هه بود
پس از اون درخت دل کندم و به طرف اون کلبه رفتم
اما کاشکی هیچ وقت اون سمت نمیرفتم
۶.۲k
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.