part⁵³🦖🗿
+اما اخه گفتن عموتون اومدن کره...
هاک « تو چی گفتی؟؟؟؟ عمو اینجان؟
+بله ظاهرا قراره برن سراغ بانو جانگ می
هاک « شماره کوک لعنتی رو برام بیار اوضاع اصلا خوب نیست
کوک « جانگ می گفته بود یه محل بازی قدیمی توی بوسان داشتن که به زیر زمین ختم میشد! برای همین قرار شد امروز عصر بریم بوسان اما گاهی اوقات یه اتفاق غیر منتظره کل برنامه هاتو به باد میده
جین « هاک اینجاست
کوک « مطمئنی؟
جیمین « م.. من میرم باهاش صحبت میکنم!
_نگران بود یه وقت ته سان صدمه ای به کوک بزنه! اصلا دوست نداشت شاهد آسیب دیدن یکی از این دو نفر باشه.... اما نیت واقعی ته سان چی بود؟
نامجون « نگفت چرا اومده؟
جین « با کوک کار داشت
کوک « بیارش داخل
جانگ می « یاعععع آجوما بزار برم پایین دیگه... مگه چه خبر شده اونجا؟ اتفاقی برای کسی اوفتاده؟
آجوما « نه قربونت برم کسی چیزیش نشده فقط آقا خواستن اینجا بمونی همین
جانگ می « یه چیزی شده مطمئنم... این دستور کوک بیخود نیست
.........
هاک « عمارت زیبایی داری
کوک « فکر نمیکردم شخصا به اینجا بیای
هاک « قرار هم نبود بیام! اما خب گنجی داری که وادارم کرده پا به عمارت دشمنم بزارم
کوک « ولی من یادم نمیاد دشمنی ای با تو داشته باشم
هاک « مشخص میشه! حال خواهرم چطوره؟
کوک « خوبه... کار مهمت چی بود؟
هاک « عمو داره میاد کره!
کوک « یعنی چی؟ این چه ربطی به ما داره؟
هاک « هدفش من یا تو نیستیم! جانگ میه
_نمیدونستن یه نفر روی پله ها صداشون رو میشنوه! چرا اینقدر ضعیف شده بود؟ باید به این شرایط عادت میکرد... هر روز چیزای تازه ای میدید و به خاطر میورد که واقعا عجیب بود!
آجوما « خانم جان پاشو برو توی اتاقت... این دفعه حالت بد بشه آقا اخراجم میکنه هاااا
جانگ می « اگه هی غش کنم و از سرنوشتم فرار کنم این زنجیره ادامه پیدا میکنه...
کوک « یعنی میخواد جانگ می رو از اینجا ببره؟
هاک « اول اون گردنبند رو بدست میاره بعد اونو میکشه
جانگ می « دیگه پنهان شدن زیر سایه کوک کافی بود! باید کنارشون مبارزه میکردم....قبل از این روش زندگی من همین بود! بلند شدم و باقی پله ها رو طی کردم...فکر نمیکنید منم باید حضور داشته باشم؟
کوک « *نگاه برزخی... برگرد توی اتاقت این موضوع به تو ربطی نداره
جانگ می « اما بحث مرگ و زندگی منه
هاک « هنوزم لجبازی جانگ می! بهتره دخالت نکنی چون یه سری اتفاق ها اینجا اصلا باب میلت نیست
جانگ می « این موضوع به من مربوط میشه جایی هم نمیرم ... اصلا این عمو چه شکلیه؟ اینقدر قدرتمنده که شما دوتا نمیتونید باهاش مقابله کنید؟
نامجون « بیشتر از اون چیزی که فکرش رو بکنی! اون نه کوکه که از جونت بگذره نه مثل هاک عضوی از خانواده ات به حساب میاد... باید ازش بترسی!
جانگ می « پس منو تله کنید!
کوک « حتی فکرشم نکن!
هاک « تو چی گفتی؟؟؟؟ عمو اینجان؟
+بله ظاهرا قراره برن سراغ بانو جانگ می
هاک « شماره کوک لعنتی رو برام بیار اوضاع اصلا خوب نیست
کوک « جانگ می گفته بود یه محل بازی قدیمی توی بوسان داشتن که به زیر زمین ختم میشد! برای همین قرار شد امروز عصر بریم بوسان اما گاهی اوقات یه اتفاق غیر منتظره کل برنامه هاتو به باد میده
جین « هاک اینجاست
کوک « مطمئنی؟
جیمین « م.. من میرم باهاش صحبت میکنم!
_نگران بود یه وقت ته سان صدمه ای به کوک بزنه! اصلا دوست نداشت شاهد آسیب دیدن یکی از این دو نفر باشه.... اما نیت واقعی ته سان چی بود؟
نامجون « نگفت چرا اومده؟
جین « با کوک کار داشت
کوک « بیارش داخل
جانگ می « یاعععع آجوما بزار برم پایین دیگه... مگه چه خبر شده اونجا؟ اتفاقی برای کسی اوفتاده؟
آجوما « نه قربونت برم کسی چیزیش نشده فقط آقا خواستن اینجا بمونی همین
جانگ می « یه چیزی شده مطمئنم... این دستور کوک بیخود نیست
.........
هاک « عمارت زیبایی داری
کوک « فکر نمیکردم شخصا به اینجا بیای
هاک « قرار هم نبود بیام! اما خب گنجی داری که وادارم کرده پا به عمارت دشمنم بزارم
کوک « ولی من یادم نمیاد دشمنی ای با تو داشته باشم
هاک « مشخص میشه! حال خواهرم چطوره؟
کوک « خوبه... کار مهمت چی بود؟
هاک « عمو داره میاد کره!
کوک « یعنی چی؟ این چه ربطی به ما داره؟
هاک « هدفش من یا تو نیستیم! جانگ میه
_نمیدونستن یه نفر روی پله ها صداشون رو میشنوه! چرا اینقدر ضعیف شده بود؟ باید به این شرایط عادت میکرد... هر روز چیزای تازه ای میدید و به خاطر میورد که واقعا عجیب بود!
آجوما « خانم جان پاشو برو توی اتاقت... این دفعه حالت بد بشه آقا اخراجم میکنه هاااا
جانگ می « اگه هی غش کنم و از سرنوشتم فرار کنم این زنجیره ادامه پیدا میکنه...
کوک « یعنی میخواد جانگ می رو از اینجا ببره؟
هاک « اول اون گردنبند رو بدست میاره بعد اونو میکشه
جانگ می « دیگه پنهان شدن زیر سایه کوک کافی بود! باید کنارشون مبارزه میکردم....قبل از این روش زندگی من همین بود! بلند شدم و باقی پله ها رو طی کردم...فکر نمیکنید منم باید حضور داشته باشم؟
کوک « *نگاه برزخی... برگرد توی اتاقت این موضوع به تو ربطی نداره
جانگ می « اما بحث مرگ و زندگی منه
هاک « هنوزم لجبازی جانگ می! بهتره دخالت نکنی چون یه سری اتفاق ها اینجا اصلا باب میلت نیست
جانگ می « این موضوع به من مربوط میشه جایی هم نمیرم ... اصلا این عمو چه شکلیه؟ اینقدر قدرتمنده که شما دوتا نمیتونید باهاش مقابله کنید؟
نامجون « بیشتر از اون چیزی که فکرش رو بکنی! اون نه کوکه که از جونت بگذره نه مثل هاک عضوی از خانواده ات به حساب میاد... باید ازش بترسی!
جانگ می « پس منو تله کنید!
کوک « حتی فکرشم نکن!
۴۴.۱k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.