پارت آخر فیک کمک هوسوک

صبح هوسوک کارهای ترخیص ام رو انجام داد و برگشتیم خونه کنار سوهو و یونجی خوابیدم
تقریبا عصر بود که بیدار شدم هوسوک توی پذیرایی بود رفتم کنارش نشستم منو کشید توی بغلش و دوباره به تلویزیون خیره شد گفتم هوپی
گفت جانم
میشه برگردی به گروه
بهم نگاه کرد و گفت نمیخوام این کار رو بکنم ا/ت
ولی این درست نیست میدونم می‌ترسی ولی ارمی ها و اعضا بهت نیاز دارند همینطور هوان و میانسو هم دستگیر شدن
هوسوک من میتونستم تو و یونجی همچنین پسرمون رو از دست بدم ا/ت
ولی این اتفاق نیافتاد و نمی‌افته قول میدم مراقب خودم و بچه هامون باشم
باشه من با پی دی نیم صحبت میکنم
ممنونم ددی
اووو نکنه دلت واسه ددی تنگ شده هوم
یاا نخیرم چقدر منحرف شدی تو
ولی من دلم برای اونکار تنگ شده
نخیر من تازه مرخص شدم نمیشه
با دکتر صحبت کردم میشه
ولی من نمیخوام میرم چیزی بخورم
ااااااا نشد بیب دیگه نمیتونی بری
من (کیوت نگام کرد)
چرا نمیتونم بهت نه بگم جانگ هوسوک
چون دوستم داری
کی گفته
یعنی دوستم نداری 🥺🥺🥺🥺🥺
با دیدن چشماش پشیمون شدم
نه نه منظورم این نبود من دوستت دارم
ولی من صدات رو نشنیدم
دوستت دارم
چی
دوستتتتتت دارم دوستتتت دارم جانگ هوسوووووککککککککک (با داد)
منم همینطور پیشولی خنگم




پایان
خوشتون اومد🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂