{دختری با شاخای مشکی پارت ۲}
{دختری با شاخای مشکی پارت ۲}
از زبان آنیا
ذهن آنیا: خاک تو سرت آنیا چرا یادت نبود
تو همین فکر بودم که یهو دامیان اومد و گفت
دامیان: اهای پشمک صورتی
من: هاااااا
دامیان: ها چیه درست حرف بزن
من: اه دوباره چیکارم داری؟
دامیان: دوباره درس نخوندی خنگول
من: به تو چه
دامیان: هیچی فقط گفتم یهو تو امتحان خراب نکنی هرهرهر
من: هرهرهر بی نمک
بکی: ولش کن پسره ی بی ادبو
امیل یکی از نوچه های دامیان: هوی با ارباب دامیان درست حرف بزن
بکی: باشه بابا تو عم با این ارباب دامیانتون
بکی: آنیا جونم برای امتحان هنوز ۳زنگ مونده بیا بریم درس بخونیم
من: باشه
رفتیم داخل کتابخونه و درس خوندیم
ذهن آنیا: درسم نخونم مهم نیس میتونم ذهن پسر دومو بخونم
تو همین فکر بودم که یهو بکی گفت
بکی: تو به دامیان حسی نداری؟
آنیا: نه چطور؟
بکی: اخه یادته وقتی بچه بودیم چند دفعه از دامیان دفاع کردی؟ من برام سوال بود که چرا اینکارو کردی؟
آنیا: خب...... اون موقع میخواستم با دامیان دوست باشم فکر میکردم اگه اینکارو کنم باهام دوست میشه
بکی: اها پس یعنی حسی بهش نداری؟
آنیا: نه
دامیان که فالگوش وایساده بود داش حرفاشونو گوش میداد
ذهن دامیان: هوفف که اینطوره نقشت این بوده پشمک صورتی
امیل: داری چیکار میکنی جناب دامیان؟
دامیان: عه هیچی به تو چه
ادامش پارت بعدی چشمم درد گرفت
از زبان آنیا
ذهن آنیا: خاک تو سرت آنیا چرا یادت نبود
تو همین فکر بودم که یهو دامیان اومد و گفت
دامیان: اهای پشمک صورتی
من: هاااااا
دامیان: ها چیه درست حرف بزن
من: اه دوباره چیکارم داری؟
دامیان: دوباره درس نخوندی خنگول
من: به تو چه
دامیان: هیچی فقط گفتم یهو تو امتحان خراب نکنی هرهرهر
من: هرهرهر بی نمک
بکی: ولش کن پسره ی بی ادبو
امیل یکی از نوچه های دامیان: هوی با ارباب دامیان درست حرف بزن
بکی: باشه بابا تو عم با این ارباب دامیانتون
بکی: آنیا جونم برای امتحان هنوز ۳زنگ مونده بیا بریم درس بخونیم
من: باشه
رفتیم داخل کتابخونه و درس خوندیم
ذهن آنیا: درسم نخونم مهم نیس میتونم ذهن پسر دومو بخونم
تو همین فکر بودم که یهو بکی گفت
بکی: تو به دامیان حسی نداری؟
آنیا: نه چطور؟
بکی: اخه یادته وقتی بچه بودیم چند دفعه از دامیان دفاع کردی؟ من برام سوال بود که چرا اینکارو کردی؟
آنیا: خب...... اون موقع میخواستم با دامیان دوست باشم فکر میکردم اگه اینکارو کنم باهام دوست میشه
بکی: اها پس یعنی حسی بهش نداری؟
آنیا: نه
دامیان که فالگوش وایساده بود داش حرفاشونو گوش میداد
ذهن دامیان: هوفف که اینطوره نقشت این بوده پشمک صورتی
امیل: داری چیکار میکنی جناب دامیان؟
دامیان: عه هیچی به تو چه
ادامش پارت بعدی چشمم درد گرفت
۲.۴k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.