/ Turn hate into love / p.17 /
تهیونگ: میدونی چیه ا.ت، تو خیلی مهربون، خوشگل و.. فوق العاده ای! نمیدونم قبلا چجوری ازت متنفر بودم. اما مهم اینه که الان حسم مثل قبلا نیست، احساس میکنم تو تبدیل شدی به با ارزش ترین چیز توی زندگیم.
ا.ت: من واقعا... نمیدونم چی بگم..( با استرس )
تهیونگ: نمیخوام الان هولت کنم و نمیخوام همین الان جوابمو بدی ولی... میشه بهش فکر کنی.؟؟
ا.ت:.......
تهیونگ: خب پس این سکوتتو باشع درنظر میگیرم.(خنده)
سریع از زیر دستش اومدم بیرون و رفتم خونه.
اون منو دوست داره؟ هنوز نتونستم این جمله رو هزم کنم ولی میشه گفت یه جواریی خیلیییی کم منم یه حسایی بهش دارم اما نمیخوام الان بهش جواب بدم. بلاخره باید برای به دست آوردنم تلاش کنه نمیتونه به همین سادگیا منو بدست بیاره.
رو تختم دراز کشیدم تا یه ذره ریلکس کنم یهو گوشیم زنگ خورد. میا بود جواب دادم.
میا: سلام ا.ت خوبی میگم ما قرار گذاشیم با هم بریم کوهنوردی شما هم میاین؟
ا.ت: سلام، کوهنوردی؟ اینجا مگه کوه داره؟
میا: اره داره، یه ذره راهش دوره با ماشین تقریبا دوساعته. میریم اونجا بالای کوه ناهار میخوریم و شب برمیگردیم.
ا.ت: خب باشه، فقط کی قراره بریم؟
میا: فردا صبح. پس به تهیونگ و سوجی هم خبر بده.
ا.ت: اوکی. پس خدافظ
میا: بای
قطع کردم و به تهیونگ و سوجی هم خبر دادم اونام گفتن میان. یعنی یه دقیقه خواستم استراحت کنما نمیزارن.هر روز یه برنامه ای دارن ماشالا. بعد از اینکه یک ساعت چشمامو روهم گذاشتم، رفتم وسایلامو برداشتم چون خیلی گرمه لباسای خنک برداشتم. با یه کوله پشتی و داخلش چند تا قرص و وسایل کمک های اولیه گذاشتم چون میدونم اونا فقط به فکر سرگرمی ان.
میا بهم پیام داده ما ساعت 6 صبح دم در خونتونیم. منم به تهیونگ و سوجی پیام دادم که 6 اینجا باشن.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خب دوستان فعلا تا اینجا داشته باشید، الان میخوام یه ذره از دنیای کیدراما برم بیرون و به یادی از گذشته دختر کفشدوزکی ببینم.😂😂والا حوصلم سر رفته 🤤شبتون خوش 👋🏻🥲
ا.ت: من واقعا... نمیدونم چی بگم..( با استرس )
تهیونگ: نمیخوام الان هولت کنم و نمیخوام همین الان جوابمو بدی ولی... میشه بهش فکر کنی.؟؟
ا.ت:.......
تهیونگ: خب پس این سکوتتو باشع درنظر میگیرم.(خنده)
سریع از زیر دستش اومدم بیرون و رفتم خونه.
اون منو دوست داره؟ هنوز نتونستم این جمله رو هزم کنم ولی میشه گفت یه جواریی خیلیییی کم منم یه حسایی بهش دارم اما نمیخوام الان بهش جواب بدم. بلاخره باید برای به دست آوردنم تلاش کنه نمیتونه به همین سادگیا منو بدست بیاره.
رو تختم دراز کشیدم تا یه ذره ریلکس کنم یهو گوشیم زنگ خورد. میا بود جواب دادم.
میا: سلام ا.ت خوبی میگم ما قرار گذاشیم با هم بریم کوهنوردی شما هم میاین؟
ا.ت: سلام، کوهنوردی؟ اینجا مگه کوه داره؟
میا: اره داره، یه ذره راهش دوره با ماشین تقریبا دوساعته. میریم اونجا بالای کوه ناهار میخوریم و شب برمیگردیم.
ا.ت: خب باشه، فقط کی قراره بریم؟
میا: فردا صبح. پس به تهیونگ و سوجی هم خبر بده.
ا.ت: اوکی. پس خدافظ
میا: بای
قطع کردم و به تهیونگ و سوجی هم خبر دادم اونام گفتن میان. یعنی یه دقیقه خواستم استراحت کنما نمیزارن.هر روز یه برنامه ای دارن ماشالا. بعد از اینکه یک ساعت چشمامو روهم گذاشتم، رفتم وسایلامو برداشتم چون خیلی گرمه لباسای خنک برداشتم. با یه کوله پشتی و داخلش چند تا قرص و وسایل کمک های اولیه گذاشتم چون میدونم اونا فقط به فکر سرگرمی ان.
میا بهم پیام داده ما ساعت 6 صبح دم در خونتونیم. منم به تهیونگ و سوجی پیام دادم که 6 اینجا باشن.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خب دوستان فعلا تا اینجا داشته باشید، الان میخوام یه ذره از دنیای کیدراما برم بیرون و به یادی از گذشته دختر کفشدوزکی ببینم.😂😂والا حوصلم سر رفته 🤤شبتون خوش 👋🏻🥲
۳.۷k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.