This is my powerful girl(Part 3)
بعد از رفتن تهیونگ و بورام...
لیا:هوی مگسه چاقققققق پاشووووووووووو.
ا.ت:کاری به این ندارم که بهم میگی مگس و میای اینجوری بیدارم میکنی ولی واقعا از نظرت من چاقم؟
لیا:خیر خواهرم ولی اگه همینطوری بخوای به خاطر تمریناتت غصه بخوری به زودیه زود چاق هم میشی.
ا.ت:خیلی خب معمونا کی میان؟
لیا:یه نیم ساعت دیگه فکر کنم.
ا.ت:اوکی من برم موهامو شونه کنم.
لیا:منم میرم لباسامو بپوشم.
لیا رفت...
ا.ت:خب خب شونم اینجاست حالا برم جلو آینه.......جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ.
لیا:چیه چیشده کجا خراب شده؟
ا.ت:موتامو نگا انگار جنگله آمازونههههههههههههههههه.
لیا:سگ تو کو.....نه چیز تو روحت ترسیدم بیا اینجا شونه اشون کنم.
ا.ت:آروم حیووننننننن.
لیا:میرما.
ا.ت:اوکی اوکی میگم که چیزه عاممممم فـ...فلیکسم میاد؟
لیا:هنوز روش کراشییییی؟؟؟؟؟؟
ا.ت:نه بخد.....
لیا:از الان میدونم بچه هاتون مثله تو وحشی و مثله فلیکس دلقک میشن ویییییی خاله قربونشون برههههههه.
ا.ت:فقط خواستم ببینم میاد باهم بریم تمرین یا نه...
لیا:.........خیلی گاوی.
ا.ت:نظر لطفته الاغ جان.
لیا:خیلی خب بیا اینم از موهات سریع ببندشون و بیا لباستو بپوش باید بریم پایین الان میان.
ا.ت:باشه مرسی آبجی.
لیا:خواهش میکنم ملکه ی مافیا.
ا.ت:من هنوز حتی یه ماموریت هم نرفتم😂😂😂
لیا:ولی بهت باور دارم خواهر.
(لباساشونو میزارم اسلاید دوم ماله ا.ته اسلاید سوم ماله لیاس و بچه های خالش جانگ یجی و جانگ سونگمینن و بچه های عموش کیم جنی و کیم فلیکسن)
(و چون بنده گشاد هستم میزنیم پرش به وسط مهمونیشون)
فلیکس:ببین گرفتن تفنگ جدیدا خیلی برام سخت شده.
ا.ت:برای من پیدا کردن هدف درست مثله آب خوردنه ولی زدنش یکم سخته.
فلیکس:دقیقا.
سونگمین:یجی این باره پنجمه که میبازی دیگه بیرون.
یجی:کثافت مثلا خواهرتما.
جنی:یاااااااا لیا از هممون بهتره قبول نیست.
لیا:نا سلامتی مامانم قماربازه😂
یجی:در هر حال خیلی بیشعوری.
فلیکس:ای وای جنی و یجی و سونگمین جمع کنید از اینجا بریم بابام پیام داده گفته تا 10 دقیقه دیگه عمارته جانگ باشیم.
ا.ت:صبرکن الان؟براچی عمو به ما نگفته بیایم؟
فلیکس:نمیدونم شرمنده باید بریم.
یجی:بعدا میبینیمتون.
خلاصه که اونا رفتن لیا و ا.ت و آجوما فقط توی خونه موندن...
لیا:رفتارشون عجیب نبود؟
ا.ت:چرا خیلی.
آجوما:خانمه جوان ارباب زنگ زدن با شما کار دارن.
ا.ت:بله پدر.
تهیونگ:ا.ت سریع آماده شید با آجوما و لیا بیایید توی حیاطه عمارت.
ا.ت:پدر چیزی شده؟
تهیونگ:فقط اون کاری که بهت گفتمو انجام بدهههههه.
ا.ت:بله چشم.
آجوما:خانمه جوان چیزی شده؟
ا.ت:سریع آماده شید وقت نداریم باید بریم توی حیاط عمارت.
لیا:یعنی چی؟
ا.ت:نمیدونم خودمم گیج شدم فقط کاری رو که گفتم انجام بدید باید بریم و حضوری از بابا بپرسیم.
خماری؟
شرکنده غلط املایی دارم😂😂😂
فعلا👋🏻👋🏻👋🏻🤍🤍🤍
لیا:هوی مگسه چاقققققق پاشووووووووووو.
ا.ت:کاری به این ندارم که بهم میگی مگس و میای اینجوری بیدارم میکنی ولی واقعا از نظرت من چاقم؟
لیا:خیر خواهرم ولی اگه همینطوری بخوای به خاطر تمریناتت غصه بخوری به زودیه زود چاق هم میشی.
ا.ت:خیلی خب معمونا کی میان؟
لیا:یه نیم ساعت دیگه فکر کنم.
ا.ت:اوکی من برم موهامو شونه کنم.
لیا:منم میرم لباسامو بپوشم.
لیا رفت...
ا.ت:خب خب شونم اینجاست حالا برم جلو آینه.......جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ.
لیا:چیه چیشده کجا خراب شده؟
ا.ت:موتامو نگا انگار جنگله آمازونههههههههههههههههه.
لیا:سگ تو کو.....نه چیز تو روحت ترسیدم بیا اینجا شونه اشون کنم.
ا.ت:آروم حیووننننننن.
لیا:میرما.
ا.ت:اوکی اوکی میگم که چیزه عاممممم فـ...فلیکسم میاد؟
لیا:هنوز روش کراشییییی؟؟؟؟؟؟
ا.ت:نه بخد.....
لیا:از الان میدونم بچه هاتون مثله تو وحشی و مثله فلیکس دلقک میشن ویییییی خاله قربونشون برههههههه.
ا.ت:فقط خواستم ببینم میاد باهم بریم تمرین یا نه...
لیا:.........خیلی گاوی.
ا.ت:نظر لطفته الاغ جان.
لیا:خیلی خب بیا اینم از موهات سریع ببندشون و بیا لباستو بپوش باید بریم پایین الان میان.
ا.ت:باشه مرسی آبجی.
لیا:خواهش میکنم ملکه ی مافیا.
ا.ت:من هنوز حتی یه ماموریت هم نرفتم😂😂😂
لیا:ولی بهت باور دارم خواهر.
(لباساشونو میزارم اسلاید دوم ماله ا.ته اسلاید سوم ماله لیاس و بچه های خالش جانگ یجی و جانگ سونگمینن و بچه های عموش کیم جنی و کیم فلیکسن)
(و چون بنده گشاد هستم میزنیم پرش به وسط مهمونیشون)
فلیکس:ببین گرفتن تفنگ جدیدا خیلی برام سخت شده.
ا.ت:برای من پیدا کردن هدف درست مثله آب خوردنه ولی زدنش یکم سخته.
فلیکس:دقیقا.
سونگمین:یجی این باره پنجمه که میبازی دیگه بیرون.
یجی:کثافت مثلا خواهرتما.
جنی:یاااااااا لیا از هممون بهتره قبول نیست.
لیا:نا سلامتی مامانم قماربازه😂
یجی:در هر حال خیلی بیشعوری.
فلیکس:ای وای جنی و یجی و سونگمین جمع کنید از اینجا بریم بابام پیام داده گفته تا 10 دقیقه دیگه عمارته جانگ باشیم.
ا.ت:صبرکن الان؟براچی عمو به ما نگفته بیایم؟
فلیکس:نمیدونم شرمنده باید بریم.
یجی:بعدا میبینیمتون.
خلاصه که اونا رفتن لیا و ا.ت و آجوما فقط توی خونه موندن...
لیا:رفتارشون عجیب نبود؟
ا.ت:چرا خیلی.
آجوما:خانمه جوان ارباب زنگ زدن با شما کار دارن.
ا.ت:بله پدر.
تهیونگ:ا.ت سریع آماده شید با آجوما و لیا بیایید توی حیاطه عمارت.
ا.ت:پدر چیزی شده؟
تهیونگ:فقط اون کاری که بهت گفتمو انجام بدهههههه.
ا.ت:بله چشم.
آجوما:خانمه جوان چیزی شده؟
ا.ت:سریع آماده شید وقت نداریم باید بریم توی حیاط عمارت.
لیا:یعنی چی؟
ا.ت:نمیدونم خودمم گیج شدم فقط کاری رو که گفتم انجام بدید باید بریم و حضوری از بابا بپرسیم.
خماری؟
شرکنده غلط املایی دارم😂😂😂
فعلا👋🏻👋🏻👋🏻🤍🤍🤍
۳.۱k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.