p17
"نیکو"
"بعد چند ساعت"
نیکو : بفرمایید
ایاکا : اوه..ممنونم
ایاتو :هوم
ایاکا : تشکر کن دراز🗿
ایاتو : اوخخخ..م..ممنون
کمیساتو ایاکا واقعا مهربونه...
تعظیمی کردم و سینی رو دادم به ندیمه
کم کم دارم به کفش پاشنه بلند عادت میکنم...
الان...خانوادم دارن چیکار میکنن؟
"جاخوردن" چرا...یهویی ای سوال تو ذهنم اومد؟
ممکنه الان دارن با خودشون فکر میکنن..نیکو کجا رفت ؟ نیکو کی برمیگرده؟...داداشام و خواهرم فکر نمیکنن که من مردم؟
نیکو :"اخم"
سینی رو به ندیمه دادم و یه جا دور از مهمونا رفتم...یه جا که بتونم اسمون رو ببینم...قشنگ همون جایی که دیشب داشتم با عالیجناب صحبت میکردم...از اینجا راحت میتونم مردم رو ببینم که دارن کار میکنن...بچه ها....
نیکو :"بغض"
اما...تنها چیزی که فکر میکنم دیگه نمیبینمش..خانوادم...
$اممم ببخشید؟دختر
نیکو : هاه؟
برگشتم...چند تا دختر بودن...اه...تروخدا دیگه نه.
¥اینجا مخصوص دخترای حرم سران...
نیکو : یادم نمیاد هیچ دختری رو اینجا دیده باشم...فقط..عالیجناب بودن
$بله...اما احیانا نباید الان پیش ندیمه ها مشروب پخش میکردی
نیکو : کار من تموم شده...و..من ندیمه نیستم
اون زن اومد منو از موهام گرفت
$اوه...چه جواهرات زیبایی...فکر نمیکنی رو تن ما دختران حرم سرا زیبا تر باشن؟ بخصوص..اون گردنبند
نیکو :اییی"بغض"
ساینو : فکر نمیکنی سر جدا شده از تنت نمای زیبایی برای قصر میشه؟"عصبی"
$"شوکه" اعلی حضرت..اممم..اممم...ن..نگاه کنید...این دختر داشت از نمای بیرون مخصوصتون استفاده میگرد که بیرون قصر رو ببینه
ساینو : اینو برای اولین و اخرین بار میگم..."نگاه ترسناک" نیکو اجازه انجام هر کاری رو داره!هر چی هم بگه شما بدون هیچ حرفی فقط میگین چشم...وگرنه تمام دختران حرمسرا رو جلوی دید مردم شکنجه میکنم
اون زن زود منو ول کرد...
رازور : چه دخترای دردسر سازی...
ساینو : هواست بهشون باشه
رازور : چشم
"بعد چند ساعت"
نیکو : بفرمایید
ایاکا : اوه..ممنونم
ایاتو :هوم
ایاکا : تشکر کن دراز🗿
ایاتو : اوخخخ..م..ممنون
کمیساتو ایاکا واقعا مهربونه...
تعظیمی کردم و سینی رو دادم به ندیمه
کم کم دارم به کفش پاشنه بلند عادت میکنم...
الان...خانوادم دارن چیکار میکنن؟
"جاخوردن" چرا...یهویی ای سوال تو ذهنم اومد؟
ممکنه الان دارن با خودشون فکر میکنن..نیکو کجا رفت ؟ نیکو کی برمیگرده؟...داداشام و خواهرم فکر نمیکنن که من مردم؟
نیکو :"اخم"
سینی رو به ندیمه دادم و یه جا دور از مهمونا رفتم...یه جا که بتونم اسمون رو ببینم...قشنگ همون جایی که دیشب داشتم با عالیجناب صحبت میکردم...از اینجا راحت میتونم مردم رو ببینم که دارن کار میکنن...بچه ها....
نیکو :"بغض"
اما...تنها چیزی که فکر میکنم دیگه نمیبینمش..خانوادم...
$اممم ببخشید؟دختر
نیکو : هاه؟
برگشتم...چند تا دختر بودن...اه...تروخدا دیگه نه.
¥اینجا مخصوص دخترای حرم سران...
نیکو : یادم نمیاد هیچ دختری رو اینجا دیده باشم...فقط..عالیجناب بودن
$بله...اما احیانا نباید الان پیش ندیمه ها مشروب پخش میکردی
نیکو : کار من تموم شده...و..من ندیمه نیستم
اون زن اومد منو از موهام گرفت
$اوه...چه جواهرات زیبایی...فکر نمیکنی رو تن ما دختران حرم سرا زیبا تر باشن؟ بخصوص..اون گردنبند
نیکو :اییی"بغض"
ساینو : فکر نمیکنی سر جدا شده از تنت نمای زیبایی برای قصر میشه؟"عصبی"
$"شوکه" اعلی حضرت..اممم..اممم...ن..نگاه کنید...این دختر داشت از نمای بیرون مخصوصتون استفاده میگرد که بیرون قصر رو ببینه
ساینو : اینو برای اولین و اخرین بار میگم..."نگاه ترسناک" نیکو اجازه انجام هر کاری رو داره!هر چی هم بگه شما بدون هیچ حرفی فقط میگین چشم...وگرنه تمام دختران حرمسرا رو جلوی دید مردم شکنجه میکنم
اون زن زود منو ول کرد...
رازور : چه دخترای دردسر سازی...
ساینو : هواست بهشون باشه
رازور : چشم
۵.۰k
۰۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.