"I fell in love with someone'' (P25)
"I fell in love with someone'' (P25)
#جمهوری_اسلامی_ایران
دیگه طاقت نداشتم زدم رو عضوش..
کوک : اهههههه
ا.ت : کوک!...حالت خوبه؟*نگران*
کوک : fu.ck.....
ا.ت : کوک معذرت میخوام...خب تقصیر خودت بود میخواستی نکن..
کوک : تنبیه دلت میخواد
ا.ت : چه تنبیهی
کوک : *خمار زل زده*
ا.ت : عااااااا بهتره بریم پایین دیگه....
کوک : ا.ت بحث عوض نکن
ا.ت : چرا عوض نکنم مگه چی میشه ها؟
کوک : چی میشه؟!..*نیشخند*...بیا بهت نشون بدم
ا.ت" یهو دستم کشوند سمت خودش با تعجب بهش زل زدم ولی با چیز گرمی که رو ل.ب هام حس کردم فهمیدم ل.ب هاشو رو ل.ب های من قرار داده...داشت خیلی وحشی ل.ب هامو مک میزد..شروع کردم به همکاری کردنش ولی...یادم افتاد دیشب باهاش قهر بودم...سریع اونو هل دادم...
کوک : اهههه چت شده
ا.ت : بدون اجازه من چیکار کردی*عصبی*
کوک : *تعجب کرده* مگه..همکاری نکردی...
ا.ت : عههه جونگ کوک بس کن دیگهههه
ویو شب :
کوک : ا.ت!
ا.ت : چیزه شده
کوک : بهتره آماده بشی امروز تو عمارت یه مهمونی برگزار میشه..
ا.ت : مهمونی از چی؟
کوک : قراره جایگاه پدرم بشم
ا.ت : چی؟! *تعجب* چرا الان؟
کوک : خودم خواستم حالا آماده شو لباس باز هم نپوش
*کوک از اتاق رفت*
ا.ت" رفتم یه لباس مشکی کوتاه پوشیدم شونه هام ازش معلوم بودن...نیم ساعت گذشته میکاپ کردم موهام باز گذاشتم صدای باز شدن در اومد برگشتم...کوک با استایل شیک اومده بود غرق دیدنش شدم ولی..چهرش نشون میده اخم کرده...
ا.ت : جونگکوکا چیزی شده؟
کوک : من گفتم لباس باز نپوش*جدی*
ا.ت : کوک لابد میخوای بگی لباس بسته بپوشم
کوک : ا.ت رو اعصابم راه نرو...
ا.ت : قرار نیست که هیچ اتفاقی بیفته
کوک : میبینیم*پوزخند*
ادامه داره...
#جمهوری_اسلامی_ایران
دیگه طاقت نداشتم زدم رو عضوش..
کوک : اهههههه
ا.ت : کوک!...حالت خوبه؟*نگران*
کوک : fu.ck.....
ا.ت : کوک معذرت میخوام...خب تقصیر خودت بود میخواستی نکن..
کوک : تنبیه دلت میخواد
ا.ت : چه تنبیهی
کوک : *خمار زل زده*
ا.ت : عااااااا بهتره بریم پایین دیگه....
کوک : ا.ت بحث عوض نکن
ا.ت : چرا عوض نکنم مگه چی میشه ها؟
کوک : چی میشه؟!..*نیشخند*...بیا بهت نشون بدم
ا.ت" یهو دستم کشوند سمت خودش با تعجب بهش زل زدم ولی با چیز گرمی که رو ل.ب هام حس کردم فهمیدم ل.ب هاشو رو ل.ب های من قرار داده...داشت خیلی وحشی ل.ب هامو مک میزد..شروع کردم به همکاری کردنش ولی...یادم افتاد دیشب باهاش قهر بودم...سریع اونو هل دادم...
کوک : اهههه چت شده
ا.ت : بدون اجازه من چیکار کردی*عصبی*
کوک : *تعجب کرده* مگه..همکاری نکردی...
ا.ت : عههه جونگ کوک بس کن دیگهههه
ویو شب :
کوک : ا.ت!
ا.ت : چیزه شده
کوک : بهتره آماده بشی امروز تو عمارت یه مهمونی برگزار میشه..
ا.ت : مهمونی از چی؟
کوک : قراره جایگاه پدرم بشم
ا.ت : چی؟! *تعجب* چرا الان؟
کوک : خودم خواستم حالا آماده شو لباس باز هم نپوش
*کوک از اتاق رفت*
ا.ت" رفتم یه لباس مشکی کوتاه پوشیدم شونه هام ازش معلوم بودن...نیم ساعت گذشته میکاپ کردم موهام باز گذاشتم صدای باز شدن در اومد برگشتم...کوک با استایل شیک اومده بود غرق دیدنش شدم ولی..چهرش نشون میده اخم کرده...
ا.ت : جونگکوکا چیزی شده؟
کوک : من گفتم لباس باز نپوش*جدی*
ا.ت : کوک لابد میخوای بگی لباس بسته بپوشم
کوک : ا.ت رو اعصابم راه نرو...
ا.ت : قرار نیست که هیچ اتفاقی بیفته
کوک : میبینیم*پوزخند*
ادامه داره...
۱۲.۳k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.