رمان عاشقم باش🙃🫀
part 92
گوشی ارسلان زنگ خورد
ارسلان:بیا صد در صد خانم فضولس اه خدایاااا من از دست این پانیذ چیکار کنم؟
من:حالا شاید پانیذ نبود جواب بده😂
گوشیشو نگاه کرد
ارسلان:هعی خدا این با من چیکار داره
رفت تو اتاق حرف زد اومد
من:کی بود؟
ارسلان:عموم
من:چی کار داشت؟
ارسلان:هیچ فردا ظهر باید بریم اونجا برای اینکه تبریک بگن اینا ولی من مطمئنم اینا نیس
من:بد بش نگاه نکن شاید فقط همینا باشه
ارسلان:اخه تو که شقایقو دیدی فک کن مامان باباش چی باشن
من:من اصلا نمیتونم اون عفریته رو دوباره تحمل کنم
ارسلان:منم نمیتونم
من: حالا حتما باید بریم؟
ارسلان:اره دیه
من:هوفففف منکه مغزم به هیچ جا نمیکشه میرم لباس عوض کنم بخوابم
ارسلان:صبر کن منم الان بیام
ارسلان
لباس عوض کردیم و گرفتیم خوابیدیم
صبح صبحونه خوردیم اماده شدیم ساعت 09:30 بود
تا رسیدیم 10:50 بود
ماشینو پارک کردم دیانا خواست پیاده شه دستشو کشیدم
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
گوشی ارسلان زنگ خورد
ارسلان:بیا صد در صد خانم فضولس اه خدایاااا من از دست این پانیذ چیکار کنم؟
من:حالا شاید پانیذ نبود جواب بده😂
گوشیشو نگاه کرد
ارسلان:هعی خدا این با من چیکار داره
رفت تو اتاق حرف زد اومد
من:کی بود؟
ارسلان:عموم
من:چی کار داشت؟
ارسلان:هیچ فردا ظهر باید بریم اونجا برای اینکه تبریک بگن اینا ولی من مطمئنم اینا نیس
من:بد بش نگاه نکن شاید فقط همینا باشه
ارسلان:اخه تو که شقایقو دیدی فک کن مامان باباش چی باشن
من:من اصلا نمیتونم اون عفریته رو دوباره تحمل کنم
ارسلان:منم نمیتونم
من: حالا حتما باید بریم؟
ارسلان:اره دیه
من:هوفففف منکه مغزم به هیچ جا نمیکشه میرم لباس عوض کنم بخوابم
ارسلان:صبر کن منم الان بیام
ارسلان
لباس عوض کردیم و گرفتیم خوابیدیم
صبح صبحونه خوردیم اماده شدیم ساعت 09:30 بود
تا رسیدیم 10:50 بود
ماشینو پارک کردم دیانا خواست پیاده شه دستشو کشیدم
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
۲۸.۲k
۲۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.