پرستار بچم پارت ۳۸
شرمنده حال نداشتم همه پست ها رو از اول آپ کنم دیگه خودتون پارت های اول رو توی پیج قبلیم بخونید🗿❤
راوی: داشت بی سر و طراحی گریه میکرد که سرش به سینه گرم کسی فرو رفت، برادرش بود انتظار داشت .. کمر بردارش رو گرفت و بیشتر بهش چسبیدم و هق هق های آرومش تند تر و بلند تر شد برادرش تنها کاری که میتونست بکنه این بود که سرش رو نوازش کنه و موهای قشنگش رو ببوسه....
ات:جیمین هق من میخوام بمیرم
جیمین:هی زبونتو گاز بگیر یعنی چی ؟ ببین میدونم از نگرانی بدت میاد ولی درک کن کسایی که دوست دارن نمیتونن نگرانت نباشن
ویو کوک: وقتی بیدار شدم ات کنارم نبود کل خونه رو گشتم نبود که از بالا صدای گریه میومد رفتم دیدم داره توی بغل جیمین گریه میکنه پشت دیوار وایسادم قلبم به درد افتاده بود شاید نباید اتقدر باهاش تند میرفتم بعد چند دقیقه دیکه صدای گریه ای به گوشم نرسید خوابش برد جیمین هم براید بغلش کرد و خواست ببره که جلوشو گرفتم...بی اهمیت بهم رفت پایین و توی اتاق ات خوابوندش کنارش دراز کشید منم اونطرف خوابیدم
ویو ات:صبح بیدار شدم دیدم بین جیمین و کوکم وات اینجا چرا لباس تنشون نیس؟:/ خدا هیکلا رو وای باز هیز شدم(・– • ) خواستم بلند شم که این دو تا گرفته بودنم انکار اسیرم جونگکوک دستش نزدیک سینه هام بود جیمینم کمرمو گرفته بود دستاشونو پس زدم که کوک بیدار شد و من و طرف خودش چرخوند و لباش رو گذاشت روی لبام و مکید خیلی بد میبوسید صداش بلند بود و امکان داشت جیمنی بیدار بشه پسش زدم که گرفتم
ات:چیکار میکنی؟*اروم*
کوک:کجا میخواستی بری؟*اروم*
ات:میخوام برم صبحونه درست کنم
کوک:بیخیال بقیه درست میکنن یکم پیشم بمون دلم میخواد
ات:هی کوک و....
_خواست ادامه حرفشو بزنه چون میدونستم الان تا ثریا میخواد بگه بوسیدمش و کمرشو محکم سمت خودم قفل کردم ....بعد اینکه نفس کم آوردم ازش جدا شدم
ات:چرا اینکارو کردی*نفس نفس زنان و اروم*
کوک:حق ندارم عشقمو ببوسم؟
ات:دیشب که میخواستی درستی بخوریم
کوک:اوهوم از دستت دلخور بودم نباید تنهایی اینکارو میکردی
ات:باش...ببخشید
کوک:منم معذرت میخوام بیبی
ات:بخشیدم
کوک:خب بخوابیم
ات:انقدر میخوابی
کوک:هیششش
ات:باشه
_همونطور که توی بغلم بود سرشو نازی کردم من کهنمیتونم با تو زیاد قهر بمونم دختر دوری بدون تو مثل نبود اکسیژنه بعد یکم چشمام سنگین شد و خوابیدم
راوی: داشت بی سر و طراحی گریه میکرد که سرش به سینه گرم کسی فرو رفت، برادرش بود انتظار داشت .. کمر بردارش رو گرفت و بیشتر بهش چسبیدم و هق هق های آرومش تند تر و بلند تر شد برادرش تنها کاری که میتونست بکنه این بود که سرش رو نوازش کنه و موهای قشنگش رو ببوسه....
ات:جیمین هق من میخوام بمیرم
جیمین:هی زبونتو گاز بگیر یعنی چی ؟ ببین میدونم از نگرانی بدت میاد ولی درک کن کسایی که دوست دارن نمیتونن نگرانت نباشن
ویو کوک: وقتی بیدار شدم ات کنارم نبود کل خونه رو گشتم نبود که از بالا صدای گریه میومد رفتم دیدم داره توی بغل جیمین گریه میکنه پشت دیوار وایسادم قلبم به درد افتاده بود شاید نباید اتقدر باهاش تند میرفتم بعد چند دقیقه دیکه صدای گریه ای به گوشم نرسید خوابش برد جیمین هم براید بغلش کرد و خواست ببره که جلوشو گرفتم...بی اهمیت بهم رفت پایین و توی اتاق ات خوابوندش کنارش دراز کشید منم اونطرف خوابیدم
ویو ات:صبح بیدار شدم دیدم بین جیمین و کوکم وات اینجا چرا لباس تنشون نیس؟:/ خدا هیکلا رو وای باز هیز شدم(・– • ) خواستم بلند شم که این دو تا گرفته بودنم انکار اسیرم جونگکوک دستش نزدیک سینه هام بود جیمینم کمرمو گرفته بود دستاشونو پس زدم که کوک بیدار شد و من و طرف خودش چرخوند و لباش رو گذاشت روی لبام و مکید خیلی بد میبوسید صداش بلند بود و امکان داشت جیمنی بیدار بشه پسش زدم که گرفتم
ات:چیکار میکنی؟*اروم*
کوک:کجا میخواستی بری؟*اروم*
ات:میخوام برم صبحونه درست کنم
کوک:بیخیال بقیه درست میکنن یکم پیشم بمون دلم میخواد
ات:هی کوک و....
_خواست ادامه حرفشو بزنه چون میدونستم الان تا ثریا میخواد بگه بوسیدمش و کمرشو محکم سمت خودم قفل کردم ....بعد اینکه نفس کم آوردم ازش جدا شدم
ات:چرا اینکارو کردی*نفس نفس زنان و اروم*
کوک:حق ندارم عشقمو ببوسم؟
ات:دیشب که میخواستی درستی بخوریم
کوک:اوهوم از دستت دلخور بودم نباید تنهایی اینکارو میکردی
ات:باش...ببخشید
کوک:منم معذرت میخوام بیبی
ات:بخشیدم
کوک:خب بخوابیم
ات:انقدر میخوابی
کوک:هیششش
ات:باشه
_همونطور که توی بغلم بود سرشو نازی کردم من کهنمیتونم با تو زیاد قهر بمونم دختر دوری بدون تو مثل نبود اکسیژنه بعد یکم چشمام سنگین شد و خوابیدم
۴۶.۹k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.