مافیا ی عاشق
مافیا ی عاشق
p4
ویو ته
وارد اشپز خونه شدم و با ی مشت پسره رو انداختم زمین(تهیونگ فعلا علاقه ای به ا.ت نداره ولی برای ابرو ی ا.ت اینکارو کرده)
ا.ت: تت.. تهیونگ چچ.. چکار کردی اگه.. هه بمیره چ.. چی؟
ته: نگران نباش مسته چیزی نمیفهمه
ویو ا.ت
همینکه تهیونگ زدش ازش تشکر کردم و رفتم تو اتاقم
کوک: ممنون تهیونگ
ته: خواهش داش
کوک: بریم ادامه گیم؟
ته: نه دیگه باید برم به کارای کاخ برسم
کوک: اوک
(ا.ت میدونه تهیونگ مافیاست)
ویو ا.ت
کوک رو اوردم تو اتاقم
ا.ت: اگه عمه ببینه میندازه گردن من (ترس)
کوک: نترس بابا فوقش میگیم ما داشتیم گیم میزدیم چیزیم نمیدونیم بعدش به بابا میگیم مست بوده اونم که داستانی میسازه میره پی کارش شاید اصن تا اون موقع به هوش بیاد
ا.ت: اوکی(ترس)
ویو کوک
فهمیدم ا.ت هنوز میترسه
(بچم غیرتی شد)
ا.تو کشیدم تو. بغلم و تو گوشش زمزمه کردم
کوک: همه چی درست میشه
ا.ت اروم شد رفت بگیره بخوابه
پرش زمانی به فردا
کوک: ا.ت
ا.ت: کیه چیه چیشد
کوک: منم بابا
ا.ت: اهان
کوک: داستان دیشب همونطور که گفتم پیش رفت
ا.ت: هوفففف خداروشکر
کوک: فقط ی چیزی
ا.ت: چیه؟
کوک: امروز تولد تهیونگه میخوام براش تولد بگیرم ولی نمیدونم چجوری سوپرایزش کنم
ا.ت: اوکیه نگران نباش بسپارش به من
کوک: مرسیییییی
ا.ت: فقط لیست چیزای موردعلاقشو بگو
کوک: الان برات مینویسم
ویو ا.ت
کوک داشت مینوشت
یهو گوشیش زنگید تهیونگ بود
کوک: تهیونگهههه
ا.ت: جواب بده بگو امشب ساعت۱ بیاد به لوکیشنی که میفرستی
کوک: باشه
مکالمه....
p4
ویو ته
وارد اشپز خونه شدم و با ی مشت پسره رو انداختم زمین(تهیونگ فعلا علاقه ای به ا.ت نداره ولی برای ابرو ی ا.ت اینکارو کرده)
ا.ت: تت.. تهیونگ چچ.. چکار کردی اگه.. هه بمیره چ.. چی؟
ته: نگران نباش مسته چیزی نمیفهمه
ویو ا.ت
همینکه تهیونگ زدش ازش تشکر کردم و رفتم تو اتاقم
کوک: ممنون تهیونگ
ته: خواهش داش
کوک: بریم ادامه گیم؟
ته: نه دیگه باید برم به کارای کاخ برسم
کوک: اوک
(ا.ت میدونه تهیونگ مافیاست)
ویو ا.ت
کوک رو اوردم تو اتاقم
ا.ت: اگه عمه ببینه میندازه گردن من (ترس)
کوک: نترس بابا فوقش میگیم ما داشتیم گیم میزدیم چیزیم نمیدونیم بعدش به بابا میگیم مست بوده اونم که داستانی میسازه میره پی کارش شاید اصن تا اون موقع به هوش بیاد
ا.ت: اوکی(ترس)
ویو کوک
فهمیدم ا.ت هنوز میترسه
(بچم غیرتی شد)
ا.تو کشیدم تو. بغلم و تو گوشش زمزمه کردم
کوک: همه چی درست میشه
ا.ت اروم شد رفت بگیره بخوابه
پرش زمانی به فردا
کوک: ا.ت
ا.ت: کیه چیه چیشد
کوک: منم بابا
ا.ت: اهان
کوک: داستان دیشب همونطور که گفتم پیش رفت
ا.ت: هوفففف خداروشکر
کوک: فقط ی چیزی
ا.ت: چیه؟
کوک: امروز تولد تهیونگه میخوام براش تولد بگیرم ولی نمیدونم چجوری سوپرایزش کنم
ا.ت: اوکیه نگران نباش بسپارش به من
کوک: مرسیییییی
ا.ت: فقط لیست چیزای موردعلاقشو بگو
کوک: الان برات مینویسم
ویو ا.ت
کوک داشت مینوشت
یهو گوشیش زنگید تهیونگ بود
کوک: تهیونگهههه
ا.ت: جواب بده بگو امشب ساعت۱ بیاد به لوکیشنی که میفرستی
کوک: باشه
مکالمه....
۴.۲k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.