سناریو
وقتی دخترشونی و بهترین نمره ی کلاس رو گرفتی.
نامجون:
با جدیت نگات میکنه.
_:باید مطمئن باشم که این ورق مال دختر منه و تقلب نکرده؟
+: آقای کیم! چطور جرئت میکنید چنین چیزی به دخترتون بگید وقتی کل هفته داشت جلو چشمای خودتون درس میخوند؟
لبخندی که توی چشماش بود به لب هایش کشیده شد.
—:دختر من برای جایزه چی میخواد؟
+:اون کتابی که بهم قول داده بودی چطوره؟
و بوسه ی کوچیکی روی پیشونیت میزاره.
جین:
سرویسی بودی و معمولا بیشتر وقت ها مامانت خونه بود، توی آشپزخونه در حال آشپزی کردن بود که با خوشحالی رفتی توی خونه
+:ماماننن!
_:مامانت امروز خونه نیست جوجه... رفته سرکار و من امروز مرخصی گرفتم موندم پیشت... چی شده حالا این بچه ی آروم خونه رو گذاشته رو سرش؟
ورقه ی امتحانیت رو نشونش میدی. امتحان ریاضی که با یک بیست بالاش تزیین شده بود.
-:مال خودته؟
+:بابا!!!
-:باشه... باشه
خنده ی آرومی میکنه و روی زانو هاش میشینه تا هم قد تو بشه...
-:خب... تا قبل از این که مامان بیاد و خونه دست خودمونه... چطوری جشن بگیریم؟
یونگی:
با عجله و خوشحالی وارد اتاق کارش شدی که تو طبقه ی دوم بود.
+:بابا!!!
با قیافه آیی که سعی میکرد جدی باشه ولی لبخندی روی لباس نشسته بود بهت نگاه کرد
_:فسقلی؟ من چطوری باید به تو بفهمونم قبل در زدن بیای تو؟
اهمیتی به حرفش ندادی و جلو رفتی و ورقه ی امتحان علومت رو جلوش گرفتی که پوزخندی زد و ابرویی بالا انداخت...
_:خب؟ دختر من که از علوم بدش میومد؟
+:هعی! مامان کمکم کرد!
قهقهه ای زد
_:باشه... خودم خوب میدونم دختر من آنقدر باهوش هست بهترین نمره ی کلاس رو بگیره
صورتت رو آروم بردی سمت صورتش
+:پس...می تونم وقتی داشتی تو دفترت کار میکردی پیشت بمونم؟
بوسه ی کوچیکی روی دماغت گذاشت
+:معلومه که میتونی سوییتی
هوسوک:
از مدرسه اومده بود دنبالت. همین طور که با عجله به سمت ماشین میدویدی، ورقت هم دستت گرفته بودی، امتحان تاریخ بود که کلی قبلش باهم دیگه تمرین کرده بودید و انگار که اوت از تو مشتاق تر بود به محض نشستنت تو ماشین گفت: خب؟ نمره ی دخترم چی شد؟
با خوشحالی که حد نداشت ورق رو نشونش دادی
+:بهترین نمره ی کلاس!!
قیافه ی تعجبی به خودش گرفت ولی معلوم بود که خیلی خوشحاله.
+:جایزه ام چیه؟
-:تصمیم گیری با خودته نابغه کوچولو!
نامجون:
با جدیت نگات میکنه.
_:باید مطمئن باشم که این ورق مال دختر منه و تقلب نکرده؟
+: آقای کیم! چطور جرئت میکنید چنین چیزی به دخترتون بگید وقتی کل هفته داشت جلو چشمای خودتون درس میخوند؟
لبخندی که توی چشماش بود به لب هایش کشیده شد.
—:دختر من برای جایزه چی میخواد؟
+:اون کتابی که بهم قول داده بودی چطوره؟
و بوسه ی کوچیکی روی پیشونیت میزاره.
جین:
سرویسی بودی و معمولا بیشتر وقت ها مامانت خونه بود، توی آشپزخونه در حال آشپزی کردن بود که با خوشحالی رفتی توی خونه
+:ماماننن!
_:مامانت امروز خونه نیست جوجه... رفته سرکار و من امروز مرخصی گرفتم موندم پیشت... چی شده حالا این بچه ی آروم خونه رو گذاشته رو سرش؟
ورقه ی امتحانیت رو نشونش میدی. امتحان ریاضی که با یک بیست بالاش تزیین شده بود.
-:مال خودته؟
+:بابا!!!
-:باشه... باشه
خنده ی آرومی میکنه و روی زانو هاش میشینه تا هم قد تو بشه...
-:خب... تا قبل از این که مامان بیاد و خونه دست خودمونه... چطوری جشن بگیریم؟
یونگی:
با عجله و خوشحالی وارد اتاق کارش شدی که تو طبقه ی دوم بود.
+:بابا!!!
با قیافه آیی که سعی میکرد جدی باشه ولی لبخندی روی لباس نشسته بود بهت نگاه کرد
_:فسقلی؟ من چطوری باید به تو بفهمونم قبل در زدن بیای تو؟
اهمیتی به حرفش ندادی و جلو رفتی و ورقه ی امتحان علومت رو جلوش گرفتی که پوزخندی زد و ابرویی بالا انداخت...
_:خب؟ دختر من که از علوم بدش میومد؟
+:هعی! مامان کمکم کرد!
قهقهه ای زد
_:باشه... خودم خوب میدونم دختر من آنقدر باهوش هست بهترین نمره ی کلاس رو بگیره
صورتت رو آروم بردی سمت صورتش
+:پس...می تونم وقتی داشتی تو دفترت کار میکردی پیشت بمونم؟
بوسه ی کوچیکی روی دماغت گذاشت
+:معلومه که میتونی سوییتی
هوسوک:
از مدرسه اومده بود دنبالت. همین طور که با عجله به سمت ماشین میدویدی، ورقت هم دستت گرفته بودی، امتحان تاریخ بود که کلی قبلش باهم دیگه تمرین کرده بودید و انگار که اوت از تو مشتاق تر بود به محض نشستنت تو ماشین گفت: خب؟ نمره ی دخترم چی شد؟
با خوشحالی که حد نداشت ورق رو نشونش دادی
+:بهترین نمره ی کلاس!!
قیافه ی تعجبی به خودش گرفت ولی معلوم بود که خیلی خوشحاله.
+:جایزه ام چیه؟
-:تصمیم گیری با خودته نابغه کوچولو!
۴.۷k
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.