پارت پنجم:)
سومین باره می نویسم پس لایک کنید نامردا:(
+من میرم
_چیشد؟ خوشت نمیاد بازی کنی؟
+مسخره[عصبی]
بازوی ا/ت رو محکم گرفت: ا/ت چیشده آروم باش؟
+معلوم هست تو از من چی میخوای؟ چرا یه پسر غریبه باید بهم کمک کنه؟چه نیازی هست اصن؟
_متوجه نیستی
+متوجه چی؟هان؟
_ا/ت خودت هم میدونی دردت چیه ولی به من اعتماد نداری
+ندارم..برسونم خونه ..سریع
_بداخلاق...باشه بابا..سوار شو
توی ماشین هردو ساکت بودن که این سکوت توسط ا/ت شکسته شد:چرا میخوای بهت اعتماد کنم؟
_میخوام فقط کمکت کنم ..میخوام اینو باور کنی
+نکنه عاشقمی؟
_[خنده]
+چرا میخندی؟
خندید و گفت: نکنه حتما باید عاشقت باشم که بهت کمک کنم؟
ادامه داد: میدونم تا الان بچگی نکردی ..تو زندگی خوبی داری پدرت هم از لحاظ مالی چیزی کم نداره... تو فقط...
+من چی؟
_تو فقط چیزی نداری که بابتش خوشحال بشی و لبخند بزنی
خیلیا واسه ۲۰ بردن خوشحال میشن ولی تو برات عادی شده..
[زمان حال]
×مادربزرگ ...اون مرد انقدر مهربونه؟
+راستش ..الان نمیدونم...اما اونموقع خیلی مهربون بود
×بعدش چی شد؟ کجا همدیگه رو دیدین؟
+صبر کن که با صبر همه چیز قشنگ تر میشه...
پارت های بعدی هم میزارم امروز❤️
+من میرم
_چیشد؟ خوشت نمیاد بازی کنی؟
+مسخره[عصبی]
بازوی ا/ت رو محکم گرفت: ا/ت چیشده آروم باش؟
+معلوم هست تو از من چی میخوای؟ چرا یه پسر غریبه باید بهم کمک کنه؟چه نیازی هست اصن؟
_متوجه نیستی
+متوجه چی؟هان؟
_ا/ت خودت هم میدونی دردت چیه ولی به من اعتماد نداری
+ندارم..برسونم خونه ..سریع
_بداخلاق...باشه بابا..سوار شو
توی ماشین هردو ساکت بودن که این سکوت توسط ا/ت شکسته شد:چرا میخوای بهت اعتماد کنم؟
_میخوام فقط کمکت کنم ..میخوام اینو باور کنی
+نکنه عاشقمی؟
_[خنده]
+چرا میخندی؟
خندید و گفت: نکنه حتما باید عاشقت باشم که بهت کمک کنم؟
ادامه داد: میدونم تا الان بچگی نکردی ..تو زندگی خوبی داری پدرت هم از لحاظ مالی چیزی کم نداره... تو فقط...
+من چی؟
_تو فقط چیزی نداری که بابتش خوشحال بشی و لبخند بزنی
خیلیا واسه ۲۰ بردن خوشحال میشن ولی تو برات عادی شده..
[زمان حال]
×مادربزرگ ...اون مرد انقدر مهربونه؟
+راستش ..الان نمیدونم...اما اونموقع خیلی مهربون بود
×بعدش چی شد؟ کجا همدیگه رو دیدین؟
+صبر کن که با صبر همه چیز قشنگ تر میشه...
پارت های بعدی هم میزارم امروز❤️
۳۰.۲k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.