فرشته ی نجات پارت ۴
_: یه زمان دیگه...الان نمیتونم صحبت کنم
گوشی و گذاشتم کنارم و خوابیدم فردا صبح با صدای دعوا از خواب بیدار شدم فک کنم باید دیگه اینجوری زندگی کنم رفتم پایین که یه تو گوشی نصیبم شد زورشون بهم نمی رسید من و اذیت میکنن یه پوز خند زدم و رفتم یه سیب برداشتم و خوردم بعد هم آماده شدم برم باشگاه که دم در چه مین و دیدم
+: خوبی چرا صورتت قرمز شده؟!
_: چیز خواستی نیست کلاسم داره شروع میشه فعلا...
+: یونا حالت خوب نیست
_: چه مین الان نمیتونم حرف بزنم پس یه موقع ی دیگه باش
+: هرچی تو بگی برو مراقب خودت باش
خودش حرفاش خیلی گرمن ولی من داشتم سرد میشدم خدا نه اون تنها دوستمه نمیخوام از دستش بدم و با همین افکارم رفتم باشگاه بعدش رفتم خونه یه دو ساعتی صبر کردم و برای ناهار صدام کردن ناهارم و خوردم و رفتم بالا یکم کتاب خوندم بعدش هم اتاقم و مرتب کردم و رفتم حمام برای شامم چیزی نخوردم و خوابیدم و همینجوری ۳ ماه گذشت متاسفانه دیگه با چه مین حرف نزدم و افسرده شدم و همینجور مدرسه ها دوباره شروع شد
معلم: خوشحالم دوباره میبینمتون برای کسایی که تازه وارد هستن من خانم....هستم
چه مین ویو:
از یه مدتی به بعد دیگه هیچ حرفی بین من و یونا رد و بدل نشد میدونم حالش الان خیلی بده دلم میخواد بغلش کنم و ارومش کنم ولی من حتی دوستشم نیستم الان یه هفته هست که میریم مدرسه بعنوان یه کلاس هشتمی که بچه ها گفتن دور هم جمع شیم البته همه جزو قلدرا بودن
یکیشون: نظرتون چیه اذیت اون دختره یونا کنیم
اون یکی دیگشون: اوم ایده ی خوبیه
یکی: من متلک میندازم
+: نه اینکار برای یونا اصلا کار درستی نیست
یکی: تو کاری نکن ما همه کاری میکنیم
+: پس شما فقط بگید من چیکار کنم من اذیتش میکنم
یکی: اوووه پس عالی شد که
نمیخوام اونا اذیتش کنن یونا خیلی رگی هست پس رفتم جلو
+: اووو خرخون افسرده چطورند(ناراحت)
(زنگ خونه)
_: (بدون هیچ حرفی رفت)
+: دیدین تاثیری نداره
یکی: پس انقدر اذیتش میکنیم که تاثیر بذاره
اینکه ببینم بچه های دیگه اذیتش بکنن کاملا رو مخم بود پس اینکار تا کلاس نهم رفت
گوشی و گذاشتم کنارم و خوابیدم فردا صبح با صدای دعوا از خواب بیدار شدم فک کنم باید دیگه اینجوری زندگی کنم رفتم پایین که یه تو گوشی نصیبم شد زورشون بهم نمی رسید من و اذیت میکنن یه پوز خند زدم و رفتم یه سیب برداشتم و خوردم بعد هم آماده شدم برم باشگاه که دم در چه مین و دیدم
+: خوبی چرا صورتت قرمز شده؟!
_: چیز خواستی نیست کلاسم داره شروع میشه فعلا...
+: یونا حالت خوب نیست
_: چه مین الان نمیتونم حرف بزنم پس یه موقع ی دیگه باش
+: هرچی تو بگی برو مراقب خودت باش
خودش حرفاش خیلی گرمن ولی من داشتم سرد میشدم خدا نه اون تنها دوستمه نمیخوام از دستش بدم و با همین افکارم رفتم باشگاه بعدش رفتم خونه یه دو ساعتی صبر کردم و برای ناهار صدام کردن ناهارم و خوردم و رفتم بالا یکم کتاب خوندم بعدش هم اتاقم و مرتب کردم و رفتم حمام برای شامم چیزی نخوردم و خوابیدم و همینجوری ۳ ماه گذشت متاسفانه دیگه با چه مین حرف نزدم و افسرده شدم و همینجور مدرسه ها دوباره شروع شد
معلم: خوشحالم دوباره میبینمتون برای کسایی که تازه وارد هستن من خانم....هستم
چه مین ویو:
از یه مدتی به بعد دیگه هیچ حرفی بین من و یونا رد و بدل نشد میدونم حالش الان خیلی بده دلم میخواد بغلش کنم و ارومش کنم ولی من حتی دوستشم نیستم الان یه هفته هست که میریم مدرسه بعنوان یه کلاس هشتمی که بچه ها گفتن دور هم جمع شیم البته همه جزو قلدرا بودن
یکیشون: نظرتون چیه اذیت اون دختره یونا کنیم
اون یکی دیگشون: اوم ایده ی خوبیه
یکی: من متلک میندازم
+: نه اینکار برای یونا اصلا کار درستی نیست
یکی: تو کاری نکن ما همه کاری میکنیم
+: پس شما فقط بگید من چیکار کنم من اذیتش میکنم
یکی: اوووه پس عالی شد که
نمیخوام اونا اذیتش کنن یونا خیلی رگی هست پس رفتم جلو
+: اووو خرخون افسرده چطورند(ناراحت)
(زنگ خونه)
_: (بدون هیچ حرفی رفت)
+: دیدین تاثیری نداره
یکی: پس انقدر اذیتش میکنیم که تاثیر بذاره
اینکه ببینم بچه های دیگه اذیتش بکنن کاملا رو مخم بود پس اینکار تا کلاس نهم رفت
۲.۴k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.