Maybe the past p 4
"سن دختر شما واقعا کمه که بخواد تصمیم بگیره ولی بازم با زبون خودش و ثبت مدارک میتونیم حضانت و واگذار کنیم حالا، جئون سورا آیا مادرت اذیتت میکنه؟"
دختر یه نگاه به مادرش و سپس به قاضی کرد و آروم لب زد :
"خیر"sora
قاضی با تعجب گفت :
"بلند تر حرف بزن دخترم "
دختر بلند تر جواب داد :
"نه مادرم اذیتم نمیکنه " sora
مشکوک بود، خیلی زیاد اون با ترس حرف میزد قاضی که قانع شده بود با خیال راحت گفت :
"خیلی خب پس حضانت این بچه به مادرش داده میشه "
دختر سریع لب زد
"قاضی اعتراض دارم "a,t
"وارده"
"اون بچه ترسیده، اگر توجه کنید داره با ترس حرف میزنه و وقتی باهاش دست دادم جای کبودی روی دستش بود "a,t
قاضی"دخترم یبار دیگه میپرسم آیا خانم جئون یونا تورو مورد ضرب و شتم قرار میده؟"
دختر بلند شد و کودک و توی آغوش گرفت و نوازش وار لمسش میکرد و آروم گفت :
"نگران نباش قرار نیست اذیتت کنه فقد به قاضی راستش و بگو باشه؟" a,t
" هق مادرم خیلی کتکم میزنه هق همش دعوام میکنه من هق نمیخوام پیشش زندگی کنم من پدرم و میخوام" sora
a,t
دود از کله ی یونا بلند میشد
حق یه بچه خورده بشه و عذاب بکشه حتی اگه اون بچه ، بچه ی دوست پسر خیانت کارم باشه محکم بغلم کرده بود و بالاخره تموم شد
از دادگاه بیرون اومدیم و قرار شد چند جلسه دیگه جدا شدن رو کامل کنم خواستم سوار ماشینم بشم و برم که سوزا اومد سمتم و محکم بغلم کرد
"میشه اسمتون لو بپلسم؟" sora
"البته عزیزم اسم من اته کیم ات" a,t
"میشه ...میشه به پدرم کمک چونید؟" sora
"مگه چیشده ؟" a,t
"مامانیم تمام پولای بابایی رو گرفته حتی خونه ندالیم" sora
دختر یه نگاه به مادرش و سپس به قاضی کرد و آروم لب زد :
"خیر"sora
قاضی با تعجب گفت :
"بلند تر حرف بزن دخترم "
دختر بلند تر جواب داد :
"نه مادرم اذیتم نمیکنه " sora
مشکوک بود، خیلی زیاد اون با ترس حرف میزد قاضی که قانع شده بود با خیال راحت گفت :
"خیلی خب پس حضانت این بچه به مادرش داده میشه "
دختر سریع لب زد
"قاضی اعتراض دارم "a,t
"وارده"
"اون بچه ترسیده، اگر توجه کنید داره با ترس حرف میزنه و وقتی باهاش دست دادم جای کبودی روی دستش بود "a,t
قاضی"دخترم یبار دیگه میپرسم آیا خانم جئون یونا تورو مورد ضرب و شتم قرار میده؟"
دختر بلند شد و کودک و توی آغوش گرفت و نوازش وار لمسش میکرد و آروم گفت :
"نگران نباش قرار نیست اذیتت کنه فقد به قاضی راستش و بگو باشه؟" a,t
" هق مادرم خیلی کتکم میزنه هق همش دعوام میکنه من هق نمیخوام پیشش زندگی کنم من پدرم و میخوام" sora
a,t
دود از کله ی یونا بلند میشد
حق یه بچه خورده بشه و عذاب بکشه حتی اگه اون بچه ، بچه ی دوست پسر خیانت کارم باشه محکم بغلم کرده بود و بالاخره تموم شد
از دادگاه بیرون اومدیم و قرار شد چند جلسه دیگه جدا شدن رو کامل کنم خواستم سوار ماشینم بشم و برم که سوزا اومد سمتم و محکم بغلم کرد
"میشه اسمتون لو بپلسم؟" sora
"البته عزیزم اسم من اته کیم ات" a,t
"میشه ...میشه به پدرم کمک چونید؟" sora
"مگه چیشده ؟" a,t
"مامانیم تمام پولای بابایی رو گرفته حتی خونه ندالیم" sora
۳۴.۲k
۱۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.