پارت 32
پارت 32
ات: جلوی پنجره ایستاده بودم داشتم بیرون رو نگاه میکردم جیمین مثله هر روز بعد از صبحانه
میره میگه کار دارم امروزم همینطور منم بعد از صبحانه اومدم اتاقم همینجوری توی افکارم غرق شده بودم که دستی دوره کمرم حلقه شد
جیمین: پرنسسه من چرا تنها اینجا ایستاده
ات:هیچی پرنسم تو نرفتی
جیمین: الان میرم اومدم بگم امشب یه مهمونیه فقط من و تو جین ودامیا میریم
ات:بقیه نمیرین
جیمین: نه عزیزم فقط ما دعوتیم پس تا شب آماده شو بعدش من میام میریم
ات: باشه پرنسم مراقب خودت باش
جیمین رفت منم همونجا یکم موندم دیگه تنهای حوصلم سر رفته بود رفتم سالون دیدم مادر و
م/جین نشستن دارن حرف میزنن منم رفتم کنارشون نشستم
م/ج: دخترم جیمین بهت گفت که امشب قراره برین
ات: آره بهم گفت
م/ج: دخترم نگران لباست نباش جیمین برات لباس انتخاب کرده
ات: خیلی خوبه من سلیقه جیمینو دوست دارم
دامیا: بدون من نشستین و حرف میزنین
م/جین: نه دخترم مگه میشه بدون تو حرف بزنیم
بیا بنشین
دامیا: واسیه مهمونی امشب من لباسم رو انتخاب میکنم
م/جین: اما جین گفت برات انتخاب میکنه
دامیا: من بهش گفتم که خودم انتخاب میکنم
' ات
همینجوری کله روز گذشت با حرفای دامیا که منو انگار دشمنشم
دیگه کم کم داشت هوا تاریک میشد منم رفتم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون موهامو خشک کردم خانم های که قرار بودن آرایشم کنن اومده بودن رفتم پیشه شون منو آرایش کردن واقعا ماهر بودن خیلی کارشونو خوب بلد بودن رفتم بالا تا لباسم رو بپوشم خیلی هیجان داشتم تا ببینم جیمین چجوری لباسی واسم انتخاب کرده وقتی وارده اتاق شدم دوتا چشمام چهارتا شدن خیلی لباس زیبای بودن واقعا خوشگل بود با کمک چند تا خانم لباسم رو پوشیدم و کفشای که رو باهاش آورده بودن رو پام کردم خیلی زیبا بودن واقعا زیبا شده بودم
با صدای در زدن نگاهم رو طرف در دادم که جیمین درو باز کرد وای خیلی زیبا شده بود واقعا عالی بود با لباس های براقش می درخشید و موهای سیاهی که رویه صورتش بود و محوش شده بودم
جیمین: پرنسس خیلی زیبا شده اید شما به من افتخار میدهید تا امشب با من بیاید به مهمونی
ات: بله چرا که نه پرنس {خنده }
جیمین: ات خیلی خوشگل شدی
ات: جیمین تو زیبا بودی زیبا تر شدی
جیمین: بریم
ات: چشم پرنسم درحال گرفتن دسته جیمین
رفتیم پایین پرنس جین و دامیا هم اونجا بودن
این چه لباسیه که دامیا پوشیده مگه جادوگره
جین: جیمین دیر کردین زود باشید بریم
جیمین:باشه اومدیم دیگه
اسلاید2 لباس ات
اسلاید3 کفش ات
اسلاید4 لباس جیمین
اسلاید 5 لباس دامیا
این داستان ادامه دارد
ات: جلوی پنجره ایستاده بودم داشتم بیرون رو نگاه میکردم جیمین مثله هر روز بعد از صبحانه
میره میگه کار دارم امروزم همینطور منم بعد از صبحانه اومدم اتاقم همینجوری توی افکارم غرق شده بودم که دستی دوره کمرم حلقه شد
جیمین: پرنسسه من چرا تنها اینجا ایستاده
ات:هیچی پرنسم تو نرفتی
جیمین: الان میرم اومدم بگم امشب یه مهمونیه فقط من و تو جین ودامیا میریم
ات:بقیه نمیرین
جیمین: نه عزیزم فقط ما دعوتیم پس تا شب آماده شو بعدش من میام میریم
ات: باشه پرنسم مراقب خودت باش
جیمین رفت منم همونجا یکم موندم دیگه تنهای حوصلم سر رفته بود رفتم سالون دیدم مادر و
م/جین نشستن دارن حرف میزنن منم رفتم کنارشون نشستم
م/ج: دخترم جیمین بهت گفت که امشب قراره برین
ات: آره بهم گفت
م/ج: دخترم نگران لباست نباش جیمین برات لباس انتخاب کرده
ات: خیلی خوبه من سلیقه جیمینو دوست دارم
دامیا: بدون من نشستین و حرف میزنین
م/جین: نه دخترم مگه میشه بدون تو حرف بزنیم
بیا بنشین
دامیا: واسیه مهمونی امشب من لباسم رو انتخاب میکنم
م/جین: اما جین گفت برات انتخاب میکنه
دامیا: من بهش گفتم که خودم انتخاب میکنم
' ات
همینجوری کله روز گذشت با حرفای دامیا که منو انگار دشمنشم
دیگه کم کم داشت هوا تاریک میشد منم رفتم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون موهامو خشک کردم خانم های که قرار بودن آرایشم کنن اومده بودن رفتم پیشه شون منو آرایش کردن واقعا ماهر بودن خیلی کارشونو خوب بلد بودن رفتم بالا تا لباسم رو بپوشم خیلی هیجان داشتم تا ببینم جیمین چجوری لباسی واسم انتخاب کرده وقتی وارده اتاق شدم دوتا چشمام چهارتا شدن خیلی لباس زیبای بودن واقعا خوشگل بود با کمک چند تا خانم لباسم رو پوشیدم و کفشای که رو باهاش آورده بودن رو پام کردم خیلی زیبا بودن واقعا زیبا شده بودم
با صدای در زدن نگاهم رو طرف در دادم که جیمین درو باز کرد وای خیلی زیبا شده بود واقعا عالی بود با لباس های براقش می درخشید و موهای سیاهی که رویه صورتش بود و محوش شده بودم
جیمین: پرنسس خیلی زیبا شده اید شما به من افتخار میدهید تا امشب با من بیاید به مهمونی
ات: بله چرا که نه پرنس {خنده }
جیمین: ات خیلی خوشگل شدی
ات: جیمین تو زیبا بودی زیبا تر شدی
جیمین: بریم
ات: چشم پرنسم درحال گرفتن دسته جیمین
رفتیم پایین پرنس جین و دامیا هم اونجا بودن
این چه لباسیه که دامیا پوشیده مگه جادوگره
جین: جیمین دیر کردین زود باشید بریم
جیمین:باشه اومدیم دیگه
اسلاید2 لباس ات
اسلاید3 کفش ات
اسلاید4 لباس جیمین
اسلاید 5 لباس دامیا
این داستان ادامه دارد
۲.۶k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.