خانواده ی من
خانواده ی من
پارت ۲۴💎
آسدور: داشتیم راجب داداشای منو آیبر حرف میزدیم بعنی اینکه چند تا داداش داریم بعد گفت تو که ۲ تا داداش داری منم گفتم دانوش هم هست البته اون دانشگاه میره تو ندیدیش بعدش اون گفت منم یه خواهر دارم میره دانشگاه اسمش هم سیلا عه منم گفتم اسم دوست دختر داداش منم سیلاعه بعدش شک کردیم و گفتم عکس از سیلا داری و نشون داد و بعلهههههه خواهر جانر دوست دختر جنابعالیه
دانوش : خوب شد گفتی آسدور واقعا دستت درد نکنه
آسدور : در خدمتیم 🫡 بنده طوطی خبر رسان هستممم
دانوش : خیل خب برو بخواب دیگه
آسدور : شب بخیر داداش
دانوش: شب بخیر طوطی چشم سبز
🔻خانواده اوزکایا
آیبر با صدای نسبتا بلند: بابور بسه بسه دیوونم کردی ، انگار من به اون گفتم از من خوشش بیاد و بیاد جلوی تو بگه
بابور با عربده: اون کثافت عوضی جلوی من اومده میگه از تو خوشش میادددد میفهمی من برادرتم ، خوشم نمیاد کسی بخواد اذیتت کنه ؟
آیبر با داد: میدونی چیه ، میخواد خوشت بیاد میخواد خوشت نیاد این زندگی خودمه به تو هم ربطی نداره ، من دلم بخواد با سرکان رل میزنم دلم بخواد هم ردش میکنم و حالا از لج تو هم که شده با سرکان وارد رابطه میشم
بابور با داد: تو بیخود کردییییییی
برک: چخبره اینجا؟ بابور واسه چی سر خواهرت داد میزنی ؟ آیبر چشمات قرمزه ، گریه کردی؟
آیبیکه : بابور تو حق نداری سر آیبر داد بزنی . اون خواهرته ، اگه کسی حق بازخواست کردن آیبر و داشته باشه اون من و برک هستیم
بابور: تو که نمیدونی چیکار کرده مامانننن
آیبر: من کاری نکردممممم چرا نمیفهمی خسته شدم دیگه ، (بلند بلند گریه کرد)
برک: گریه نکن دختر خوشگلم واسه چی گریه میکنی؟ حیف اون چشمای خوشگلت نیست؟
آیبیکه : چخبر شد اصلا یهو؟ مگه شما پارتی نرفتین؟ اینهمه جنجال واسه چیه الان؟
آیبر : بابا خسته شدم انقدر یه موضوعو واسه این احمق توضیح دادم ، یکی نیست بگه واسه چی اصلا خودتو خسته میکنی به این توضیح میدی . مامان من یه همکلاسی دارم اسمش سرکانه اون اومد به گفت از من خوشش میاد و وقتی گفت این بابور زبون نفهم هم اونجا بود ، بعدش زد سرکانو نابود کرد به خاطر اینکه به من پیشنهاد داده ما کلا چهل دیقه تو راه برگشت بودیم عین اون چهل دیقه سرم داد میزنه سرم درد گرفت خسته شدم دیگه بسه منم آدمم مگه چقدر کشش دارم آخه
برک: پسرم واقعا اون پسره سرکانو به خاطر اینکه به آیبر گفته ازش خوشش میاد کتک زدی ؟
بابور : زدم، من داداششم اون حق نداره سمت خواهر من بره
آیبیکه : بابور تو عقب مونده ای مگه؟ میدونی این حرف تو واسه چند دهه پیشه ؟ مال موقعیه که دخترا رو مثل یه زندانی تو خونه نگه میداشتن تا مبادا کسی نگاهشون کنه ، یا نزدیکشون بشه
بچه ها رمانمو دوست دارین؟🙃
پارت ۲۴💎
آسدور: داشتیم راجب داداشای منو آیبر حرف میزدیم بعنی اینکه چند تا داداش داریم بعد گفت تو که ۲ تا داداش داری منم گفتم دانوش هم هست البته اون دانشگاه میره تو ندیدیش بعدش اون گفت منم یه خواهر دارم میره دانشگاه اسمش هم سیلا عه منم گفتم اسم دوست دختر داداش منم سیلاعه بعدش شک کردیم و گفتم عکس از سیلا داری و نشون داد و بعلهههههه خواهر جانر دوست دختر جنابعالیه
دانوش : خوب شد گفتی آسدور واقعا دستت درد نکنه
آسدور : در خدمتیم 🫡 بنده طوطی خبر رسان هستممم
دانوش : خیل خب برو بخواب دیگه
آسدور : شب بخیر داداش
دانوش: شب بخیر طوطی چشم سبز
🔻خانواده اوزکایا
آیبر با صدای نسبتا بلند: بابور بسه بسه دیوونم کردی ، انگار من به اون گفتم از من خوشش بیاد و بیاد جلوی تو بگه
بابور با عربده: اون کثافت عوضی جلوی من اومده میگه از تو خوشش میادددد میفهمی من برادرتم ، خوشم نمیاد کسی بخواد اذیتت کنه ؟
آیبر با داد: میدونی چیه ، میخواد خوشت بیاد میخواد خوشت نیاد این زندگی خودمه به تو هم ربطی نداره ، من دلم بخواد با سرکان رل میزنم دلم بخواد هم ردش میکنم و حالا از لج تو هم که شده با سرکان وارد رابطه میشم
بابور با داد: تو بیخود کردییییییی
برک: چخبره اینجا؟ بابور واسه چی سر خواهرت داد میزنی ؟ آیبر چشمات قرمزه ، گریه کردی؟
آیبیکه : بابور تو حق نداری سر آیبر داد بزنی . اون خواهرته ، اگه کسی حق بازخواست کردن آیبر و داشته باشه اون من و برک هستیم
بابور: تو که نمیدونی چیکار کرده مامانننن
آیبر: من کاری نکردممممم چرا نمیفهمی خسته شدم دیگه ، (بلند بلند گریه کرد)
برک: گریه نکن دختر خوشگلم واسه چی گریه میکنی؟ حیف اون چشمای خوشگلت نیست؟
آیبیکه : چخبر شد اصلا یهو؟ مگه شما پارتی نرفتین؟ اینهمه جنجال واسه چیه الان؟
آیبر : بابا خسته شدم انقدر یه موضوعو واسه این احمق توضیح دادم ، یکی نیست بگه واسه چی اصلا خودتو خسته میکنی به این توضیح میدی . مامان من یه همکلاسی دارم اسمش سرکانه اون اومد به گفت از من خوشش میاد و وقتی گفت این بابور زبون نفهم هم اونجا بود ، بعدش زد سرکانو نابود کرد به خاطر اینکه به من پیشنهاد داده ما کلا چهل دیقه تو راه برگشت بودیم عین اون چهل دیقه سرم داد میزنه سرم درد گرفت خسته شدم دیگه بسه منم آدمم مگه چقدر کشش دارم آخه
برک: پسرم واقعا اون پسره سرکانو به خاطر اینکه به آیبر گفته ازش خوشش میاد کتک زدی ؟
بابور : زدم، من داداششم اون حق نداره سمت خواهر من بره
آیبیکه : بابور تو عقب مونده ای مگه؟ میدونی این حرف تو واسه چند دهه پیشه ؟ مال موقعیه که دخترا رو مثل یه زندانی تو خونه نگه میداشتن تا مبادا کسی نگاهشون کنه ، یا نزدیکشون بشه
بچه ها رمانمو دوست دارین؟🙃
۱.۱k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.