عشق پس از دو سال
پارت 3
که دیدم تهیونگ دارو دستش دارن ات رو کتک میزنن سریع رفتم سمتش تهیونگ رو حول دادم اونور سریع ات رو بغل کردم
لیا: هی ات حالت خوبه.... تهیونگ دیونه شدی اخه مشکلت با ات چیه
تهیونگ: اون به هر*زه*س چرا طرف داریشو میکنی هاا
لیا: مراقب حرف زدنت باش تهیونگ.... حالا هم من ات رو میبرم با خودم
تهیونگ: به در*ک
ویو لیا
ات رو برم خونه خودش کمکش کردم لباسش رو عوض کنه داشتم زخماش رو پانسمان میکردم که دیدم داره گریه میکنه
لیا: هی ات چی شد
ات: من دیگه طاقت این همه بد بختی روندارم لیا کمکم کن از سئول برم (بغض)
لیا: ولی ات تو.......
ات حرفش رو قطع کرد
ات: خواهش میکنم لیا کمکم کن (گریه )
لیا: باشه عزیزم کمکت میکنم، وسایلت رو جمع کن
ویو ات
واقعا دیگه تحمل این همه بد بختی رو نداشتم پس به لیا گفتم کمکم کنه از این جهنم برم بیرون اونم قبول کرد قرار شد برم امریکا...
♡♡♡♡♡♡♡♡
حمایتا کمه ها💖
♡♡♡♡♡♡♡♡
شرط
لایک 5
فالو 5
کامنت 5
که دیدم تهیونگ دارو دستش دارن ات رو کتک میزنن سریع رفتم سمتش تهیونگ رو حول دادم اونور سریع ات رو بغل کردم
لیا: هی ات حالت خوبه.... تهیونگ دیونه شدی اخه مشکلت با ات چیه
تهیونگ: اون به هر*زه*س چرا طرف داریشو میکنی هاا
لیا: مراقب حرف زدنت باش تهیونگ.... حالا هم من ات رو میبرم با خودم
تهیونگ: به در*ک
ویو لیا
ات رو برم خونه خودش کمکش کردم لباسش رو عوض کنه داشتم زخماش رو پانسمان میکردم که دیدم داره گریه میکنه
لیا: هی ات چی شد
ات: من دیگه طاقت این همه بد بختی روندارم لیا کمکم کن از سئول برم (بغض)
لیا: ولی ات تو.......
ات حرفش رو قطع کرد
ات: خواهش میکنم لیا کمکم کن (گریه )
لیا: باشه عزیزم کمکت میکنم، وسایلت رو جمع کن
ویو ات
واقعا دیگه تحمل این همه بد بختی رو نداشتم پس به لیا گفتم کمکم کنه از این جهنم برم بیرون اونم قبول کرد قرار شد برم امریکا...
♡♡♡♡♡♡♡♡
حمایتا کمه ها💖
♡♡♡♡♡♡♡♡
شرط
لایک 5
فالو 5
کامنت 5
۹.۹k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.